مکتوبات من

سعی می کنم به کمک نوشتن کمی ساختارمندتر فکر کنم

مکتوبات من

سعی می کنم به کمک نوشتن کمی ساختارمندتر فکر کنم

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ‏ی ایرانیان.

خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: « عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟ »

گفت:
« می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله. »
خواستم بپرسم: « اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند… »
نپرسیده گفت: گر کسی از ما ، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!


پی نوشت: بیش از همیشه این "به ته چاله بازگرداندن" را دارم در اطراف خود می بینیم. گفتن یادی کنم از عبید وحکایت زیبایش و تعابیرزیبایی که در آن بکار رفته.

  • Abolfazl
امروز یکی از دوستام رو دیدم که وقتی من سوم دبیرستان بودم اون دوم بود و به همراه دوتا دوم دبیرستانیه دیگه المپیاد ریاضی می خوندند. وقتی ازش پرسیدم چه رشته ای می خونی گفت ریاضی. یادمه که تو اون دوران دو دوست دومی دیگرم از او قوی تر بودند و قاعدتا کسی که برای المپیاد تو دبیرستان تلاش می کنه اون رو دوست داره(البته یه حالت دیگه هم داره که فرد برای فرار از مدرسه وبه نوعی توجیه ضعف های درس های مدرسه اش چنین کاری می کنه که به نظرم در مجموع فردی که توجیه کردن رو یادگرفت وبه نوعی دچار خود فریبی شد به باتلاقی فرو می رود که هر لحظه بیشتر وبیشتر زندگی خود را به انحطاط می کشاند) وخب منطقیه که چنین آدمی بره همون رشته رو باتوجه به علاقه ی خودش ادامه بده اما اون دو دوستم دارند مهندسی می خونند اما او داره ریاضی محض می خواند(وحتمن می دانید که دنیای مهندسی تاچه حد با علوم محض فاصله دارد!). به نظرم اگر او در رشته اش به اون اهدافی هم که داره نرسه ولی بازی رو برده است.
بیشترین چیزی که به نظرم من رو می ترسونه افتادن در دامی است تحت عنوان زندگی روتین و به نظرم بسیار ترسناک است! اینکه صبح از خواب بیدار شوی و سپس به زمین و زمان ناسزا بگویی که چرا مجبوری این موقع بیدار شوی وسپس یرکار بروی ودر آنجا نیز درهرلحظه بدنبال فرار از مسئولیت هستی و به نوعی ماجرای "من در میان جمع ودلم جای دیگر است" رخ می دهد و زندگی هایی که خیلی در اطرافمان می بینیم واگر خوب دقت کنیم فاصله ی بسیار ناچیزی تا رسیدن به چنین شرایطی را داریم! اما سوال این است : تحمل این شرایط به چه قیمتی ؟ به قیمت تامین رضایت دیگرانی که آن موقع دیگر نیستند و تو ماندی ودنیای که خرابش کردی!

پی نوشت: دراین نوشته بارقه هایی از خودفریبی شخصی نیز وجود داشت!
  • Abolfazl

این روز ها با توجه به امتحان هایم مجال زیادی برای نوشتن ندارم اما عکس زیر را که محتوای آن از دکتر شریعتی است می گذارم تا بعد ها بیشتر راجع بهش فک کنم کنم.

پی نوشت : اهمیت جمله ی فوق به نظرم به حدی است که  شاید آدم ها رو بشه به دودسته ی دسته ای  که جمله ی فوق را با پوست و گوشت درک می کنند ودسته ای که  جمله ی فوق رو نمی فهمند تقسیم کرد!


  • Abolfazl
پیش نوشت : اگر عنوان درهم ورهم وزیر درهم ورهم و...(به زودی به کمک تعاریف گراف چند اصلاح دیگرهم تعریف می کنم مانند  زیر درهم ورهم ناهمبند که درددرون خودش هم ممکن است پیوستگی وجود نداشته باشد! یا مثلن درجه زیردرهم که تعداد زیردرهم ورهم هایی از درهم ورهم است که اشتراک موضوعی با آنها دارد! ) برایتان نامهوم است به پیشگفتار این پست مراجعه کنید!


زیردرهم ورهم 1:
امروز دوستم ازم سوالی پرسید وآن این بود که "آیا تو ازکسی تو دانشکده هست که بدت بیاد؟"
بلافاصله نام تعدادی فرد به ذهنم اومد, اما بعد از کمی اندیشیدن به او گفتم خیر! کسی وجود ندارد که من ازاو بدم بیاید اما رفتارهایی وجود دارند که از آنها خوشم نمیاد! البته میشه گفت اثر یه رفتار به خود فرد سرایت می کنه و یه جورایی میشه از خود فرد هم بدت بیاد اما ازآنجایی که نمیشه تاثیرات محیطی که فرد در آن زندگی کرده و هزاران جبری که درزندگی او وجود داشته است را انکار کرد(هرچند اختیار نیز داشته واصن من درحدی نیستم که در حوزه جبر واختیار بخوام نظر بدم!) تمایل دارم به جای افراد از رفتار بدم بیاید ومادامی که فرد آن رفتار را انجام ندهد ارتباطم را بااو بهتر و بهتر کنم. اما رفتارهای زننده ای که از آنها متنفرم عبارتند از :
1- دورویی یا بقول یونس شکر خواه double -standard بودن!(بهتون توصیه می کنم مصاحبه ی یونس شکرخواه با خندوانه رو ببینید. به نظرم خیلی جالبه و می تونه خیلی جاهاش تفکر برانگیز باشه) یجورایی ماجرا همان بیت حافظ و واعظانی است که جلوه ها درمحراب ومنبر می کنند وچون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند است!
اینکه می بینی وقتی صحبت از تفکیک جنسیتی می شود فردی داد و قال کرده و پای انواع بیانیه ها را امضا می کند و می گوید باید دانشگاه را تک جنسیتی کرد اما رفتارش در دانشگاه حکایت دیگری دارد!
اینکه طرف دم از اسلام می زند و ماه محرم که میشود عکس پروفایلش حسینی می شود اما هزاران سودا را درذهنش می پروراند که از بیانش شرمم می آید ! یقین دارم اگر دوباره کربلایی برگزار شود، رویکردی مانند عمرسعد رادرپیش می گیرد؛ هم خدا را می خواهد و هم خرما را.
اینکه درفلان انجمن و فلان نهاد که مخالف افکارش است عضو است اما چون حدس می زند در اینده بدردش می خورد و اگر فردا روز کسی را بخواهند استخدام کنند، او در اولیت خواهد بود،حالم را بهم می زند.
اینکه یک رویش به تو یک چیز می گوید وآن رویش چیز دیگر وگاهیی یک رو چیزهایی که روی دیگر گفته را فراموش کرده حال بهم زن است.
و هزاران اینکه ای که شاید بیان بعضی از آنها محدودیت های خود را داشته باشد!

دومین چیزی که به نظرم رسید عدم تحمل موفقیت دیگران بود که در دانشگاه و مدرسه به کرات دیدم. اینکه یک فردی سوالی را درگروهی مطرح میکند و افراد به جای پیش گرفتن یکی از رویکرد های پاسخ دادن به او وسبب فهمیدن بیشتر دوستشان را فراهم کردن یا حداقل خودشان به دنبال آن رفتن و سعی درفهم ماجرا داشتن این رویکرد را درپیش می گیرند که تو چه خرخونی یا مثلن تو چقدر زود به اونجا رسیدی و فلان وفلان حالم را بهم می زند. اینکه یکی از دوستانم در دست دوست دیگریم کتابی از ترم بعد رو می بینید و می گوید درس های این ترم را تمام کرده وبه سراغ درس های ترم بعد رفته و دوستانش نیز به تدریج از او فاصله می گیرند , اعصابم را خورد می کند. (البته مکن است خود این فرد دچار رفتار سومی شود که درزیر بیانش می آید خود اشتباهی بزرگتر است!)آخه بنده ی خدا اگه اون بشینه یه چی یاد بگیره(البته بافرض مفید بودن دانشگاه!) هم به نفع تو هم به نفع همه. سعی کن از اون الگو بگیری.

سومین چیز Show off است. واقعن افرادی که سعی در جلب توجه دیگران به خود دارند(که غالبا می دانیم در چه مواردی اتفاق می افتد!) بسیار ترحم برانگیز اند! دروغ سفید گفتن هم زیر مجموعه ای از همین دسته است(با این مفهوم اولین بار تو نوشته های شعبانعلی آشنا شدم)

چهارمین نوع رفتار هم چیزی از جنس "نخواستن آگاهی" و تلاش در راستای انجام همان هایی که به ما دیکته کردند است. بخواهم بهتر بگویم اینکه آدمی هیچ وقت در اصول زندگی اش تردید نکند بسیار تعجب برانگیز است(البته بیان این جملم در تضاد با اینه که گفتم از افراد بدم نمی آدی بلکه از رفتار ها بدم می آید!) هرچند تردید منزلگاه خوبی برای همیشه ماندن نیست اما آغاز فهم و یقین است و دریقین همیشه ماندن واز همان ابتدا با یقین به دنیا آمدن برایم قابل درک نیست!

پنجمین چیز فضولی است! واقعن نمی فهمم اینکه صفحه ی دسکتاپ من را بیشتر مطالب درسی تشکیل بدهد یا نه به تو چه ربطی دارد؟ اینکه زندگی فلان چرا این گونه است چه دردی از تو را دوا می کند؟ اینکه فلان سلبریتی و هزاران اینکه ای که ...



  • Abolfazl
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ آبان ۹۵
  • Abolfazl

 شریعت می گوید: مال تو مال خودت، مال من مال خودم. طریقت می گوید: مال تو مال خودت، مال من مال تو. معرفت می گوید: نه مال منی هست، نه مال تویی. حقیقت می گوید:نه تو هستی، نه من.

 

ملت عشق
این که آن ببعی چه ربطی به کتاب دارد را خودم هم نمی دانم:دی آنرا به حساب همه بی ربطی هایی که هرروز در اینستاگرام و ... باآنها مواجه می شوید بگذارید.


اولین نکته ای که نظرم رو جلب کرد شیوه جالب روایت داستان بود. این که داستان تعداد زیادی راوی دارد و ما داستان مولانا و شمس رو اززبان افراد مختلفی می شنویم حتی خود مولانا وشمس خیلی جالب بود. تا به حال به یه هم چنین زاویه دیدی برای روایت داستان برنخورده بودم. این طور روایت به نوعی باعث شده بود هرشخصیت رو به خوبی درک کنیم؛ چه شخصیت هایی مثل مولانا ؛ چه افرادی دون مانند متعصب که صرفن سربه سجودانی به ظاهر دین دار هستند. به عبارتی وقتی شخصیت اول داستان به توصیف سایرین می پردازد به میزانی که فرد بتواند با شخصیت اول ارتباط برقرار  کند توضیحات او را می پذیرد. ممکن است بگویید احتمال افراط و تفریط بیشتر است اما من به شدت این نحوه روایت را دوست دارم.
دومین نکته ای که به نظرم خیلی جالب نبود طراحی جلد کتاب بود . به شخصه نپسندیدمش. امیدوارم در چاپ های بعدی انتشارات در جلد کتاب تجدید نظر کند. من جلد اصلی اش را بیشتر می پسندم.


سومین نکته ترجمه بود. درمجموع ترجمه روان و خوبی بود. ارسلان فصیحی بعضن از ترکیبات جالبی بهره برده بود. "رسوبات شب" یکی از این ترکیبات بسیار زیبا بود.
چهارمین نکته آشنا شدن با ماجرای شمس و مولوی از دید یک نویسنده ترک بود. تابحال راجع به موضوعاتی مثل این, از منظر یک نویسنده غیرایرانی ننگریسته بودم. منظورم موضوعاتی است که بیشتر به کشور من مربوط می شود تا یک فرد خارجی. بااین حال منطقی است که طرف مقابل مولانا را بیشتر باید به خودش منسوب بداند تا به ایران اما من در بیان داستان برخلاف آنچه در سایت ها دیدم, غرض ورزی خیلی خاصی مشاهده نکردم(البته باید یه مورد رو اشاره کنم که برخلاف تصور نویسنده آرامگاه شمس در ایرانه;) )
پنجمین موضوع پرفروش ترین کتاب ترکیه بودن است. به شخصه هیچ وقت نسبت به کتاب های پرفروش دید خوبی نداشته ام. دلیل خیلی خاصی هم ندارم اما به گمانم کتاب کیمیاگر کوئلو منشا این نظر بوده است. در میان پرده زیر دوست دارم کمی در باره کیمیاگر بنویسم که تاکید می کنم نظر شخصی من است و هیچ ارزش و اعتبار دیگری ندارد و هیچ ربطی هم به ماجرای این پست ندارد. پس skip کنید و جلو بروید:)


شروع میان پرده
 به نظرم کوئلو درمورد عرفان های نوظهور و بعضن رویا شخصی و عشق اون قدر پرطمطراق حرف زده که کم تر کسی رو می شناسم که این کتاب رو خونده اما لب به تمجید و اثرگذاری بالای آن نگشوده باشد! ولی من این نوع اثرگذاری رو نوعی توهم می دونم (دقیقن مانند وقتی که مهمونی می ریم و دوستمون رو می بینیم که زبانش خیلی خوبه و از فردا تصمیم می گیریم که ما هم کلاس زبان بریم و بیشتر تلاش کنیم اما فردا همون آش و همون کاسه! فقط عزت نفسمون رو به قول شعبانعلی پایین آوردیم) . من احساس می کنم که اونچه باعث میشه  یک فرد مسلمان و یه مسیحی و یه یهودی یه نفری که اصلا خدا رو قبول نداشته باشه  با کیمیاگر ارتباط برقرار کننه اینه که از هردین وآیینی یه سری موضوعاتی درکتاب مطرح شده همین وبس و البته لابلای آن ها، نویسنده با زیرکی سعی در القای مفاهیم مدنظر خودش داره

پایان میان پرده


خلاصه به کتاب های کم فروش بی هیچ دلیل منطقی ای حس بهتری دارم. اصلن به نظرم کتاب باید گروه های خاصی تحت عنوان مخاطب داشته باشد.
ششمین نکته این است که که به نظرم این کتاب می تواند در علاقه مندکردن ناعلاقه مندان به مولانا مفید واقع شود ! کلن درباب آشنایی بیشتر، دوست دارم  کتاب های جالب تری مثل پله پله تا ملاقات خدا از زرین کوب را هم بخوانم (اصلن بیاییم از مولانا بیشتر بدانیم. خیلی بده این که اکثرن آشناییشون با مولانا به آهنگ هایی که چاوشی خونده محدود می شه:)) )
و درنهایت به نظرم  فلش بکی که نویسنده در اول داستان به انتهای ماجرا می زند و اشاره به ماجرای کشتن شمش می کند، برای من بسیار جالب بود. شیوه رمان در رمان را هم یادم رفت که بگویم که من بسیار به آن علاقه مندم و اولین بار آن را درکتاب "پیرمرد صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد" از یوناس یوناسن ، دیدم.

فرازهایی از کتاب :

سنگی را اگر به رودخانه ای بیندازی، چندان تاثیری ندارد. سطح آب اندکی می شکافد و کمی موج بر می دارد. صدای نامحسوس " تاپ" می آید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می شود. همین و بس.اما اگر همان سنگ را به برکه ای بیندازی ... تاثیرش بسیار ماندگارتر و عمیق تر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آب های راکد را به تلاطم در می آورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه ای پدیدار می شود؛ حلقه جوانه می دهد، جوانه شکوفه می دهد، باز می شود و باز می شود، لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به هم زدنی چه ها که نمی کند. در تمام سطح آب پخش می شود و در لحظه ای می بینی که همه جا را فرا گرفته. دایره ها دایره ها را می زایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود.

  • Abolfazl

نقد کتاب انسان ها / مت هیگ


پیش نوشت پیش از صفر: این را قبلن برای دوستم نوشته ام و لذا نباید انتظار داشت به یکایک قسمت های این کتاب پرداخته باشم. حتی ممکن است مطالبی بی ارتباط به کتاب نیز بیان کرده باشم. بیشتر به چشم تمرینی برای نوشتن به آن نگاه کنید:) تازه وبلاگ نویسی را شروع کرده ام.

پیش نوشت صفر: تلاش کردم لحن محاوره ای را از حالت محاوره ای اش خارج کنم اما گمان می کنم آن قدر موفق نبودم.

پیش نوشت 1: ببخشید برای تو این چرندیات رو می نویسم اما همیشه دوست داشته ام درمورد کتابهایی که خوانده ام با آن هایی که همان کتاب ها رو خوانده اند به گفت وگو بپردازم و همانطور که احتمالن می دانی این کار جز لذت بخش ترین کارهای زندگی ام محسوب می شود. نخست ممنونم که چنین کتابی را به من معرفی کردی هرچند باید منتظر کتاب هایی که به تو معرفی خواهم کرد باشی! (امیدوارم آن قدر زیاده روی نکنم که از پیشنهاد دادن کتاب منصرف شوی :دی) یکی از کارهایی که توصیه می کنم همیشه انجا دهی نوشتن چندسطر در مورد کتاب هایی است که می خوانی. این نوشتن می تواند در حین یا حتی بعد از خواندن کتاب باشد. احتمالن باعث شود خواندن برایت آن قدر منفعل نشود و به نوعی جذاب تر از همیشه به نظر برسد.

پیش نوشت 2: اخیرن عادت کردم درهنگام خواندن کتاب ها  تداعی ها و تحلیل هایم را در برگه ای که کنار خود می گذارم، راجع به کتاب بنویسم ; چنین کاری (علاوه بر مواردی که در پیش نوشت پیش نوشته ام) باعث می شود اگر موضوعی جذابی برای جست وجو وجود داشته باشد یا به صحت برخی از مطالب شک کنم آن ها را هم بنویسم تا بعد از خواندن در اینترنت به دنبال شان بگردم که البته به صحت بعضی ازمطالب این کتاب شک کردم وحتی درموردی ب نظرم اشتباهی صورت گرفته بود اما  درروند داستان تاثیری نداشت . احتمالن باید ناشی از خصیصه ذهن ایراد یاب باشد (احتمالن مثال ذهن تناقض یاب و مصداق یاب که محمدرضا شعبانعلی را بیان می نماید به نوعی در تصدیق این حرف من باشد) شاید هم ناشی از فراموش کردن رسالت نویسنده که دراین باره درادامه بیشتر توضیح خواهم داد.

 درحین خواندن این کتاب درس خیلی خوبی گرفتم و آن پرهیز از قضاوت شتاب زده بود . وقتی ب مواردی که درابتدای نوشته هام بیان کرده ام و آنچه اکنون که این متن را می نگارم در ذهنم می گذرد می نگرم، بیشتر وبیشتر از قضاوت زودهنگام خود ناخشنود می شوم که درادامه بیشتر راجع به این مورد برایت صحبت خواهم کرد. به عبارتی دیدن تغییر در نظر خودت در حین و پایان کتاب شاید بیشتر به تو یادآوری کند که باید در زندگی از قضاوت شتاب زده بپرهیزی و دیدن تغییر در نظر هم به تو یادآوری خواهد کرد که چه بسا بعد ها نیز در چیزهایی که امروز به آنها به دیده یقین می نگری تردید نمایی و این تردید آغاز جستجو و فهم است.


اصل مطلب : اولین نکته ای که درمورد کتاب مطرح است و  همیشه برای من سطحی بین وجود داشته وشاید هنوزهم وجود داشته باشد، جلد کتاب است. به نظر فاکتور مهمی نمی آید اما همیشه دوست داشتم راجع به آن اظهارنظر نمایم. به نظرم جلد کتاب زیباست .خیلی زیباست. حتی رنگ آبی بکاررفته در این سری از کتاب های انتشارات هیرمند بسیار چشم نواز بود. 

دومین نکته شاید تقسیم کتاب به دوبخش باشد. بخش اول که تازه اندرو جدید وارد ماجرا شده ونگاه بیش از اندازه سیاهی به انسان ها دارد، داشت مانع می شد به خواندن ادامه ی کتاب بپردازم . بطور کلی باور دارم افرادی که دنیا را بیش از حد سیاه می بینند یا افرادی که به طرزی افراطی به دنیا خوشبین هستند صرفن حراف اند وهیچ چیزی برای ارائه دادن ندارند .نمی دانم تا به حال چقدر بااین افراد درارتباط بودی ولی یک سری ازاین دکترهای قلابی که سمینار برگزار میکنن و یا یه سری افرادی که کلی ویس می دهند که صبحتون رو با انرژی شروع کنید  به نظرم از این قماش هستند . درهرحال به نظرمن (که صرفن نظرشخصیه من وهیچ ارزش واعتباری نداره) دنیا سرشار از تناقضات وزیبای ها وزشتی هادرکنار هم هست که به خوبی درادامه ی داستان به این موضوع اشاره میشه و شاید دلیلی باشه که اندرو تصمیم می گیره انسان باشه وارتباطش رو با موجودات هم نوع خودش قطع می کنه وحتی دست به کشتن هم نوع خودش بزنه. دیدن عشق درکنار خیانت وریا وهزاران جنایتی که انسان ها می کنند به تنهایی کافی است که دنیا تنفرانگیز نباشد !

نکته سوم به نظرمن توجه به رسالت کتابه. موضوعی که شاید درنظرنگرفتن آن باعث شود نتوانیم به درک درستی از کتاب ها برسیم. قبل از این که کتاب را بخوانم گمان می کردم کتاب بیشتر درباره ریاضیات است. درواقع جلد کتاب ترجمه شده چنین پیش فرض ذهنی ای رو بوجود آورده بود اما آن قدرها کتاب به ریاضی مربوط نیست. ریاضیات بستری را فراهم کرده تا نویسنده برداشت ها و نحوه نگاهش به دنیا را در کتاب جاری کند. قبل ترها رمان هایی دیده بودم که اهداف آموزشی داشتند و البته بد هم از آب درنیامده بودند. قتل در فانوس دریایی دکتر میرزاوزیری از همین جنس است. داستان فوق العاده جذابی دارد هرچند در حین داستان می توان کمی منطق آموخت. به گمانم استفاده از چنین بستری می تواند دوباره ناعلاقه مندان به ریاضی را با ریاضی آشتی دهد. با آن که بسیار به ریاضی علاقه دارم ولی محتوای فوق العاده کتاب باعث نشد دوست داشته باشم ریاضیات نقشش به اندازه ای که می خواستم پررنگ باشد!

نکته ی چهام ترجمه ی کتاب هست. خیلی روان نیست ولی قابل قبول است.

نکته ی پنجم نگاه جالب نویسنده کتاب به بعضی از مسائل موجود درجهانه و برای بیان بعضی ازحرفاش درقالب تحلیل هایی که اندرو درطی داستان ارائه می ده، مثال هایی بسیار جالبی ارائه میده که تابحال بهشون فکر نکرده بودم ولی بهترین دستاورد کتاب این بود که شاید سعی کنم کمتر قضاوت زود هنگام انجام بدم .
داشتم فکر می کردم مثلا اگه من می خواستم به جای نویسنده کتاب بنویسم درجاهایی که نویسنده نام ازموزیک می بره مثل تم عشق از انیو موریکونه، باید نام از علیرضا قربانی می بردم ومثلا ترک فوق العاده "برای تو" از آلبوم"برسماع تنبور" . نمی دانم آیا این رو گوش داده ای یا نه ولی هم این غزل مولانا فوق العاده است و هم علیرضا قربانی. باید آلبوم برسماع تنبور رو پلی کرد و فارغ از کارهای ناتمام و دد لاین ها و امتحان ها نشست و آن را شنید و لذت برد.

درهنگام خواندن کتاب به شدت یاد مسافران رامبد جوان افتادم . درمجموع اون کار هم بسیار ایده ای بود و تاحدی به هم شباهت داشتند.

یادم باشد سینما پارادیزو هم را ببینم.

جملاتی از کتاب:

  • یک روز، اگر به قدرت رسیدی ، به مردم این را بگو : اینکه فقط می توانید معنی اش این نیست که باید کاری انجام دهید . نوعی قدرت وزیبایی درفرضیه های ثابت نشده وگل های چیده نشده است.
  • تکنولوژی جدید روی زمین، فقط یعنی چیزی که پنج سال دیگر به آنها می خندی . برای چیزهایی که ارزش قائل باش که پنج سال دیگر به آنها نمی خندی . برای چیزهایی مثل عشق و شعر خوب یا یک ترانه یا یک آسمان ارزش قائل باش.
  • روی زمین، شبکه ی اجتماعی عموما همراه است بانشستن پشت کامپیوتر فاقد شعور و تایپ کلماتی درمورد نیازبه یک قهوه وخواندن اینکه آدم های دیگر به قهوه نیاز دارند، درحالی که یادت می رود واقعن قهوه درست کنی !
  • باید اعتراف کنم انسان ها مقداری زیادی ازوقت شان را - تقریبن همه ی آن را - باموضوعات فرضی - تلف می کنند . من می توانستم ثروتمند باشم . من می توانستم مشهور باشم . باتوبوس تصادف کرده باشم . .... آنها صیغه ی شرطی رابیشتر ازهرشکل حیاتی شناخته شده به کارمی برند. اما من خودم را نکشته ام . من زنده ام . بیا روی این تمرکز کنیم .
    درمجموع به نظرم کتابی است که ارزش خوندن رو داشت.


پی نوشت: ترک فوق العاده برای تو از علیرضاقربانی در سایت بیپ تونز (+)

  • Abolfazl

اولین تجربه مربوط به حدود یک سال پیش است. دکتر دندان پزشک دیر می آید و علاوه بر مریض شماره اول, مریض های شماره دوم و سوم هم آمده اند و یک نفر هم باید معاینه شود. دراین هنگام دندان پزشک تصمیم می گیرد که هرچهار نفر را هم زمان ویزیت کند! درحقیقت باتوجه به اینکه 4 اتاق در مطب او وجود دارد او تصمیم می گیرد از همه ظرفیت های مطب خود استفاده نماید. او بلافاصله بعد از تزریق یکی به سراغ دیگری می رود وکار های او را انجام میدهد وهمینطور ازاین اتاق به آن اتاق می رود اما فاصله ی زمانی که هرمریض باید منتظر بازگشت دکتر برای ادامه ی کار او باشد بیش تر ازحدی است که او انتظار دارد و به نظرم این موضوع باعث می شود همه ی بیماران به نوعی ناراضی باشند.
دومین تجربه مربوط به دنداپزشکی دیگر است که هم زمان دو بیمار روی برروی یونیت های جداگانه در انتظار دارد واعضایی از خانواده او هم آمده اند تا اورا ببینند و او یک پایش دراتاقی است که خانواده اش هستند وپای دیگرش در جای مریض 1 و هرازگاهی سری به مریض شماره دو هم می زند اما به نظرم هرسه مورد ناراضی اند(درهریک از این دو تجربه من یکی از این مریض ها بودم!)
حال به سراغ ارتباط این دومطلب با موضوع تعادل برویم. به نظر من این دو دندان پزشک در هردو مورد تلاش دارند به نوعی تعادل برقرار کنند اما به نظرم معنای درست تعادل رو خوب نفهمیدند. به نظرم در مورد اول اگر بیمار هابه همان ترتیبی که باید ویزیت می شدند اگر ویزیت می شدند باعث رضایت یک نفر ونارضایتی دیگری می شد اما حداقل رضایت عده ای در قبال ناراضایتی دیگری ایجاد شده است. درمورد دوم نیز به همین صورت. درحقیقت به نظرم کسی که می خواهد رضایت همگان رو تامیل کند درنهایت رضایت هیچ کس رو نخواهد توانست راضی نگه دارد واین خود پارادوکس ماجرااست.

درباره تامین رضایت همگان نوشته ی محمدرضا شعبانعلی بسیار توجه برانگیز هست:

دستور عمل مواجهه با غولی به نام مردم



  • Abolfazl

پیشگفتار :معرفی نوشته هایی ازجنس "درهم ورهم" :
یشتر از جنس دردودل هستند بااین تفاوت که اسلوب یک نوشتار رو ندارند و بعضا پاراگراف هایی پشت سرهم آمده اند که هیچ گونه ارتباطی به هم ندارند! هر "درهم ورهم" ای خود به چند قسمت تقسیم شده(که ممکن است فقط یک قسمت داشته باشد یا بعدها ویرایش شده و قسمت های دیگری به آن اضافه شود) که آن را زیردرهم ورهم می نامیم وآن ها را نیز شماره گذاری می کنیم. زیردرهم ورهم ها نیز ممکن است باهم اشتراکی نداشته باشند که احتمال این عدم اشتراک از عدم اشتراک خود درهم ورهم ها به هم و مطالب خود یک درهم ورهم به هم کمتر است!
پیش نوشت :صرفن یه چیزهایی که تو ذهنمه(ونه همشون) رو سعی می کنم بنویسم ولی فعلن نتیجه گیری خیلی خاصی ندارم و اگر هم باشد به نظرم خیلی قابلیت استناد ندارد (حتی برای خودم) وشاید این خاصیت" درهم ورهم" باشد!

زیردرهم ورهم 1: اخیرن تصمیم دارم زمان های خالی بین کلاس هام رو یا به خوندن روز نوشته های محمد رضا شعبانعلی بگذرونم یا تو متمم بگردم یا یه سری بلاگ رو چک کنم(در هرصورت از اینکه بشینم تو تلگرام و تو یه گروه با یه سری آدم چت کنم که هرروز دارم می بینمشون بهتره!). در هرصورت چند روز پیش 1.5 ساعت بین دو کلاسم فرصت بود و این فرصت به متمم خوانی گذشت. یکی از بخش های مورد علاقه ی من در متمم, آشنایی با افرادی است که معرفی می کنه که درهمین راستا دیدم متمم هربرت سایمون رو معرفی کرده. درابتدا و با صرفن دیدن نامش فکر کردم که یه متفکری در حوزه مدیریت واین جور چیزها باید باشه وناگهان دیدم نوشته:

ضخیم

هربرت سایمون از جمله دانشمندانی است که به سادگی نمی‌توان او را به یک حوزه‌ی خاص علمی نسبت داد.

او را جامعه شناس، روانشناس، دانشمند علوم اجتماعی، اقتصاددان، متخصص تصمیم گیری، متخصص علوم سیاسی، دانشمند علوم کامپیوتر و از جمله پیش‌تازان سیستم‌های خبره در هوش مصنوعی و نیز نظریه بازی ها می‌دانند.

برایم خیلی جالب بود! آیا می شود یک نفر در همه ی این حوزه پیشتاز باشد؟ با سرچ بیشتر در اینترنت کمی بیشتر با او آشنا شدم و از آن زمان تاالان که دارم ایم متن را می نگارم تمام حواسم به این موضوع متوجه شده است وباید ذکر کنم که هم اکنون پرسش هایی نشئت گرفته از همان پرسش اول وبسیار جزئی تر که با توجه به تجربیاتم نیز شخصی سازی شده اند مرا از کار وزندگی انداخته اند!

زیردرهم ورهم 2: اخیرن سر کلاس فلسفه اخلاق استاد دارد در مورد نگاه کلی نگر صحبت می کند. مطرح کردن هرم علوم در کشور های جهان سوم و کشورهای پیشرفته یا سوق دادن بچه ها به این سو که باید از همه چیز کمی بدانیم و نگاه فلسفی داشتن به مسائل مهندسی و چندین مثال وتجربه خود مجالی است برای اندیشیدن کما اینکه استاد این درس خود دو کارشناسی و دوکارشناسی ارشد دارد و احتمالن مضرات یا مفید بودن این کار را می داند(البته باید بگم به شخصه با چند مدرک گرفتن مخالفم اما با همه چیز دانی نه!)

زیردرهم ورهم 3: همیشه این که در چند حوزه صاحب نظر باشم من رو به یاد زمان این سینا ها وخواجه نصیر ها که هم نجوم می دانستند هم پزشکی هم ریاضیات ومنطق وهم دستی در ادبیات داشتند و ... و به نظرم می رسید در دنیای امروز چنین چیزی ممکن نباشد کما اینکه دانشگاه های ما نیز چیزی فراتر از تصور پیشین من را نشان نمی دهد که البته این با این پیش فرض است که همان اندک تخصص در یک حوزه ونه حوزه های دیگر در دانشگاه موجود باشد!

زیردرهم ورهم 4:محمدرضا شعبانعلی هم در این مورد برایم جالب است.

او در مورد رشته ی خودش که در کارشناسی خوانده یعنی مکانیک هرروز مطالعه می کند, درمورد فلسفه تکنولوژی دیجیتال می نویسد, هرازگاهی تحلیل هایش را درباره ی اوضاع سیاسی در ایران یا اوضاع سیاسی جهان منتشر می کند , نظرات اش در حوزه مدیریت ومشاوره بسیار قابل اعتنا است و هزاران نظر درحوزه های مختلف اما گمان می کنم وقتی از او بپرسی دقیقا کارت چیه ؟ پاسخ دهد معلم مذاکره هستم یا یک حوزه ای در مذاکره که خود بسیار تخصصی است یعنی اینکه به نظرم جالب است آدم در همه ی حوزه مطالعه داشته باشد یعنی یک حوزه اصلی را به عنوان تخصص خود انتخاب کند ودر آن حوزه خاص نفر اول باشد و اطلاعات در زمینه های دیگر زیربنای تصمیمات و اقدامات تخصص اول مان باشد (یا لااقل من چنین پرداشتی داشتم که البته ممکن است درست نباشد)

زیردرهم ورهم 5:متمم درسی دارد تحت عنوان "دانش آموزان T وکلاس های مربع"که مدلی رو برای یادگیری پیشنهاد داده و آن یادگیری به صورت T است که در یک حوزه بسیار عمیق شویم و از همه ی حوزه های دیگر بدانیم.

زیردرهم ورهم 6:همیشه همه چیز دانی برایم تداعی هیچ چیز دانی داشته است اما اخیرن بسیار تمایل دارم دستی در همه چیز داشته باشم. از فلسفه و ادبیات بگیر تا فیزیک کوانتوم و کامپیوتر و ریاضیات! ولی می دانم که نمی شود ونظام آموزشی ما نیز بگونه ای است که شاید خیلی دیر بفهمی واقعا برای چه حوزه ای بهتر هستی.

پی نوشت: به زودی باید در این مورد مطالعه کنم و تصمیمی در زندگی درراستای مواردی که مطرح کردم بگیرم!

  • Abolfazl