مکتوبات من

سعی می کنم به کمک نوشتن کمی ساختارمندتر فکر کنم

مکتوبات من

سعی می کنم به کمک نوشتن کمی ساختارمندتر فکر کنم

۱۰ مطلب با موضوع «درهم ورهم» ثبت شده است

1

امتحاناتم بالاخره تمام شد. ترم سختی بود. خیلی سخت. به شخصه فکرمی کنم چیزی که باعث شد در انتها، نتیجه  فاصله زیادی با مطلوب داشته باشد، زیاده روی خودم بود. بیشتر از بیست واحد کار درستی نبود(الان معتقدم حتی بالای 16 واحد هم نادرسته:د). پنج روز هفت و چهل و پنج هم همینطور هرچند از اواسط ترم آن را به سه روز رساندم:))

چه حسرت ها که بر دلم نماند. درمقایسه با ترم قبل، چه تئاترها که رفته نشد و چه قدم ها که زده. چه بسیار کتاب هایی که به پایان نرسیده، رها شدند و چه بسیار شب ها که خواب به چشمانم گذر نکرد. با این حال بزرگ ترین دستاوردی که این ترم برایم داشت مشخص تر شدن مسیر زندگی ام بود. اکنون تا حد خوبی به چیزهایی که باید فکر می کردم، فکر کردم. از بی انگیزه ترین حالت ممکنِ خودم شروع کرده و به تدریج تمام انگیزه ها و هدف هایم را مشخص کردم. تقریبن می دانم چه مساله ها و سوال هایی برایم در چند ده سال آینده (اگر عمری باشد) قرار است مطرح باشد (و چه مسائلی قرار است مطرح نباشد). تنها چیزی که باقی می ماند، پذیرفتن هزینه هایی است که تصمیم هایم در ادامه تحمیل می کند و اینکه اگر در مسیر جای خوش آب و هوایی دیدی توقف زیادی نداشته باشی که احتمالن شب می شود و به موقع به مقصد نمی رسی!

2

تا عید احتمالن مهاجرت می کنم! به نظرم خرید دامین و مهاجرت از بیان، مرا بیشتر به نوشتن ملزم خواهد کرد و به نوعی انگیزه بیشتری دهد هرچند شاید جنس نوشته هایم را عوض کند. حداقلش این است که دیگر نوشته های این تیپی نخواهم داشت:)) تنها مشکلی که وجود دارد این است که نمی دانم آیا می خواهم همه این مطالب(با نهایت حذف چند مورد) را هم منتقل کنم یا نوشتن را از نو شروع کنم (و هر ازگاهی به نوشته های قبلی ام لینک بدهم). هرکدام از این انتخاب ها شرایط خاص خود را دارند. به زودی دراین باره هم تصمیم گیری خواهم کرد.

3

خطر اسپویل

ربه کا را دیدم. صداقت، فروتنی، دست و پا چلفتی بودن و از جنس دوینتر نبودنِ فونتین(تو فیلم اسم نداشت فکر کنم!) را خیلی دوست داشتم. بازی خیلی خوبی ارائه داده بود. بطور کلی شخصت پردازی فیلم خوب بود. اینکه رفته رفته زن جدید، زن قدیم را با توصیفات دیگران می شناسد جذاب است.  یکی از قسمت های جالب فیلم جایی بود که همسر جدید دوینتر وارد عمارت ماندرلی می شد درحالیکه فقط یک حامی (که همون همسرش باشه) داشت و کلی بدخواه. شرایط خیلی سختی است. حتی سخت تر نسبت به حالتی که هیچ حامی ای نداشته باشی. در حالت دوم حداقل از همان ابتدا برنامه ات مشخص است اما در حالت اول که گاهی حمایت حامی را به هردلیلی (نبودنش در یک کیس خاص و...) از دست می دهی و بطور نسبی آمادگی کمتری داری. احتمال شکستنت هم بیشتر است چرا که اطرافیان با هربار حمایتِ حامی، ممکن است رفتارهایی دورتر از حد انتظار در قبالت انجام دهند. سوختن خانه هم سکانس خوبی بود. معماگونه بودنش خوب بود اما قابل حدس تر از هرکار هیچکاک و در نهایت اینکه درانتها دوباره فونتین سعی کرد خودِ خودش و ارجینال باشه تا شبیهِ زن قبلی جالب.

4

می خواهم سلسه مطالبی را شروع کنم و درباره عدالت بنویسم. به زودی این کار را خواهم کرد.


  • Abolfazl

1-معمولن از مصاحبت با سین لذت می برم. سین با بقیه فرق دارد. دغدغه هایش روی کاغذ متعالی تر از بقیه ای است که هر روز می بینم. ضعف های یکسانی هم داریم. همیشه به چیزهایی فکر می کنم که او هم دارد فکر می کند و بالعکس. هیچ وقت گمان نکرده ام از مصاحبت با او وقتم تلف شده باشد. حتی آن روز! با سین حرف های به ظاهر مهمی می زنیم؛شاید واقعن مهم باشد. حداقل تا چند سال آینده مهم ترین تصمیم های زندگی ام را شامل می شود. حرف های خوبی به او می زنم! به فکر فرو می رود اما خودم هم می دانم حرف هایم کهنه است. می دانم که خودم را یکی دوسالی است دیگر به فکر فرو نبرده است. چند روز پیش هم این ها را داشتم به الف می گفتم. چندماه پیش هم به میم. سال پیش هم به یک میم دیگر! یک چیز را خوب می دانم و آن اینکه این حرف ها مال خودم نیست. حمال حرف های این و آن شده ام.

2- شده است که ناگهان امیدهایتان بخشکد؟ همه چیز رنگ ببازد؟ وقتی به آن ماجرا فکر می کنم چنین می شود. هنوز هم خوابش را می بنیم. هنوز هم گاه شب ها نمی توانم راحت سر بر بالین بگذارم. نمی توانم فکرش را از سرم بیرون کنم. واقعن نمی توانم!

3- به زودی باید به اینجا کمی سر وسامان بدهم. برنامه های خوبی دارم. تنها مشکل procrastination است:)) شاید یکی دو روز و نهایت چند روز برای انجام همه آن کار ها کافی باشد. بیش تر از دو روز احتمالن باعث خواهد شد کمی از سر و سامان "صرف" فراتر بروم که اگر بروم نتایج خوبی را خواهید دید.

4- مشکل دیگر هم اینکه مطالب منتشر نشده ام خیلی زیاد شده. خیلی هایش تاریخشان گذاشته. بعضی موضوع ندارند و یادم رفته درونشان چه خبر است وحال هم ندارم میان آن بدون موضوع ها بگردم. خیلی ها را کامل نکرده ام و شاید هم نکنم. خیلی ها زیادی افشاگری دارند و به نظرم برای انتشار مناسب نیستند. خیلی هایش هم دغدغه های امروز من نیستند. باید به آن ها هم سر و سامان دهم.

5- در دو هفته گذشته دو فرصت خیلی خوب را از دست دادم. البته آن قدر خوب نبودند که برایش غصه بخورم. دو چیز را هم بیشتر از هرچیزی دیگری دیدم. یکی رفتار ها بچگانه و دیگری تصمیم های جوگیرانه. البته آن اولی مختص این یکی دو هفته نبوده و نخواهد بود. به هرحال.

6- یک شعر خیلی خوب از مولانا اخیرن خواندم. کاملش را اینجا می توانید ببینید. شاه بیتش این است:

در جرم توبه کردن بودیم تا به گردن/ از توبه های کرده این بار توبه کردم

7-همیشه (از دبیرستان گرفته تا همین چند وقت پیش) فکر می کردم به چیزهای محض بیشتر از چیزهای کاربردی علاقه دارم .مثلن ریاضی کاربردی در مقایسه با ریاضی محض برایم خیلی غیردوست داشتنی تر بوده. اساسن مهندسی خواندن هم آب سردی بود بر همه ی آن دوست داشتن ها ولی اخیرن که دارم اپلیکیشن ها را می بینم همه چیز فرق کرده است. کاربردها را که می بینم به وجد می آیم. احتمالن اکنون کار معمولی ای که کاربردی تر باشد را به کار برجسته ای که اپلیکیشن خاصی نتوان بعد ها برایش متصور شد را ترجیح بدهم!

  • Abolfazl

1. امروز برای همراهی عزیزی در کنکور رشته تجربی به دانشگاه فردوسی رفتم. اولین فرد آشنایی که دیدم امین بود. فکر کردم که او هم برای همراهی فردی آمده اما در کمال تعجب دیدم از مهندسی برق دانشگاه تهران انصراف داده و برای شرکت در کنکور تجربی آمده. بهت زده شدم. شاید بگویید نباید بهت زده می شدی چرا که فلانی که سال پیش رتبه 1 تجربی شده بود هم از برق شریف انصراف داده بود اما اگر امین را می شناختید بهت زده که چه عرض کنم احتمالن شاخ در می آوردید. داشتم فکر می کردم که شاید اگر آن فرد به جای رتبه 1، رتبه ی 11 شده بود چقدر اوضاع متفاوت بود. نمی دانم به نظر شما مقصر کیست؟ نظام آموزشی؟ مادر و پدرها؟ غول مردم؟ پول ؟ یا ...؟

2.  وقتی بچه ها رفتن سر جلسه داشتم برمی گشتم تا کمی در دانشگاه قدم بزنم. (هنوز آفتاب آن چنان بر دانشگاه مستولی نگشته بود!) دو معلم را دیدم که داشتند برمی گشتند به سمت خانه هایشان. در حین قدم زدن حرف هایشان را می شندیم. می گفتند باید به مشتری های 97 فکر کنیم و ازهمین امروز داشتند درباره برنامه همایش ها، کارگاه ها، کلاس ها و مشتری های تازه اشان سخن می گفتند. (دقیقن با همین لفظ مشتری)

3.  مسافتی به اندازه 10 برابر درب حافظ تا ولیعصر پلی تکنیک را قدم زدم و به اطراف می نگریستم. تنها دو دانشکده دیدم اما خب اگر دانشگاه خودمان بود باید 10 بار حدود 15/16 تا دانشکده را می دیدم. دوست داشتم حبیب نفیسی (بنیان گذار دانشگاه) زنده بود. آنگاه می رفتم پیشش و می پرسیدم نفیسی جان! عزیز دل برادر! آیا جای بهتری برای بنیان گذاری نداشتی؟!

4. نکته جالبی که توجهم را بسیار به خود جلب کرد سریع دوست شدن پدر و مادر ها با هم بود. دوست شدن سریع کسانی که تنها اشتراکشان به دنیا آوردن فرزندی در یک سال یا نهایتن یکی دوسال این ور اون ور باشد و خاطره تعریف کردن و اشتراک اضطراب هایشان با یکدیگر و تلاش هریک برای زدودن اضطراب دیگری و فِیل نشدن هیچ یک از تلاش ها برای ایجاد گفت و گو چیزی است که جوان ها باید بیشتر یاد بگیرند!

5. امروز فرصت داشتم که بیشتر به چهره ها بنگرم. هم چهره جوانانی که تا چند ماه دیگر قرار است دانشگاه بیایند و هم در چهره پدر و مادرهایشان. چهره ها خیلی می آموزند. تصمیم دارم وقتی در شهر راه می روم بیشتر به مردم نگاه کنم. به سرنوشت ها و سرگذشت ها فکر کنم.

6. پای صحبت های مادر ها هم که می نشستم تقریبن همه می گفتن که فرزندشان تا 3-4 شب نتوانسته بخوابه و همه هم می گفتند فرزندشان شب گذشته به شدت گرمش بوده. نه اینکه خودم نشده باشد که از استرس خوابم نبرده باشد و دمای بدنم هم بالا نرفته باشد(حتی اگر به من القا کنند که استرس نداری و خود هم باور داشته باشم!) اما کاش قبل از اینکه دیشب تلاش کنند که بخوابند (ونتوانند) می دانستند که لحظات مهم تری در زندگی وجود دارد که بهتراست آن میزان استرس برای آنها صرف شود. (فکر کنم هرکسی یه آستانه استرس داشته باشه! همینجوری رو هوا :دی) اما چه می شود کرد که خودم هم هنوز این رو درک نکردم:))

7. گفتم استرس! ناراحت کننده ترین قسمت ماجرا دیدن دختری بود که ساعت 7 و بیست دقیقه به همراه مادرش برای رسیدن به محل امتحان می دوید (در چند صد متری امتحان بودن فکر کنم یا نهایت با اتوبوس های دانشگاه تا 7 و نیم می رسید) و اضطراب شدیدش هم قابل پنهان نبود. درست است روی برگه نوشته بود 7 و نیم فرآیند آزمون شروع میشه و 7 هم درحوزه ها بسته اما همیشه تاخود چند دقیقه به 8 هم راه می دهندو هیچ مشکلی هم پیش نمی آید. این را اگر روز قبل یکی برای شرکت کنندگان بگوید خیلی خوب است.


پی نوشت نامربوط: فرق استرس و اضطراب چیه؟!

  • Abolfazl

زیردرهم ورهم 1: بالاخره این ترم تمام شد. همیشه برخلاف بقیه بازه طولانی تر امتحانات به ضررم بوده است. برایم خیلی سخت است یک چیز خیلی طول بکشد. حال می خواهد امتحان باشد یا پروژه یا هرچیز دیگر. خصوصآ امتحان های آخر که همیشه آن ها را بد داده ام. از امتحان های دانشگاه گرفته تا کنکور که اون آخر نتونستم تو آزمون جامع ها روندم رو حفظ کنم و خب پرفورمنسم سر جلسه خیلی پایین تر از چیزی که انتظار داشتم بود. زود خسته می شم دیگه:دی. دو روز آخر این ترم برایم خیلی سخت بود. سه امتحان داشتم و واقعن حجم زیاد امتحانات آزارم داد اما به هرحال بعد از یک ماه هیچی ننوشتن یه چیزی نوشتم. به زودی (چند روز دیگه احتمالن:دی) بطور منظم خواهم نوشت و این جا را بیشتر به روز نگه خواهم داشت. تا اینجای کار که آن تب موضوعات نگارش در روزهای بعد بی استفاده بوده اما از این به بعد نخواهد بود.

زیردرهم ورهم 2:امیدوارم تابستونم رو درست مدیریت کنم. به وضوح اگه می تونستم ماجرای ترم پیش رو اوکی کنم, هیچ دغدغه ای نداشتم اما خب تشخیص دادم با شرایط امروزم شاید فرصت سوزی باشه پیگیری ماجرای ترم پیش چرا که احتمالن باید برای کارآموزی دوترم بعد دوباره برم سراغش(اصن کی مرده کی زنده! وای از این بشر که در حال زندگی نمی کنه)

به هرحال یه سری کارها توذهنم می گذره. باید بشینیم اولیت بندی کنم. اصن به قول محمدرضا، هرچه هست بحث تلخ اولویت هاست و این حرف ها. تابستان پیش طمع همه چیز را پیش بردن ، باعث شد هیچ چیزی پیش نرود. این بار نمی گذارم چنین شود.

البته شاید ماجرای تابستان آن قدر که ماجرای دیگری مهم است، مهم نباشد. باید بشینم و فکر کنم. به نظرم افقی که برای خودم ترسیم کرده بودم خیلی دلخواه اکنونم نیست. دوباره باید فکرکنم. احساس می کنم هدف هام کمرنگ شدند. باید اول پر رنگشان کنم و بعدش هم ببینم آیا ارزش وقف زندگی را دارند یا نه وگرنه چیزهای دیگری را جایگزین آنها کنم. امیدوارم درست قدم بردارم و دوباره اشتباه پایه ای انجام ندهم.

زیردرهم ورهم 3: چند روز دیگه هم کنکور کارشناسی هستش. برای دوستانم که کنکور دارن آرزوی موفقیت دارم.  (یاد ماجرای مهدی (معلم المپیاد کامپیوترمون) افتادم. می گفت وقتی می رفتیم مرحله دو المپیاد بدیم یکی از مامان های بچه ها می گفت انشالله همتون قبول شید. می گفت من بهش می گفتم آخه نمیشه! اونا یه تعداد مشخصی می خوان (مثلن 40 نفر) و خب نمیشه همه قبول شن:)) ولی مادر دوستش مصمم بود و می گفت نه! من دعا می کنم همتون قبول شید)

برای همین ماجرای انتخاب رشته هم سال پیش که صرفن دو ترم از دانشگاه گذرونده بودم یه راهنما 4 صفحه ای در مورد این تصمیم گیری و ماجرای فوبیای تصمیم گیری و فاکتور های موثر در اون نوشته بودم.در حال حاضر تقریبن با مقداری از چیزهایی که نوشته بودم و توصیه های نهایی اون فایلم مخالفم. برای همین اون رو ویرایش می کنم و چند روز دیگه به همراه تجربیات این دو ترم اون رو همین جا می زارم و البته در اختیار دوستانم که به طریقی دیگر با آن ها در ارتباط هستم.


پی نوشت: این درهم ورهم 9 بود ولی در قسمت موضوعات دیدم ققط 8 تا درهم ورهم داریم! ایراد نداره دیگه عدم وجود چهارمی رو به بزرگی خودتون ببخشید. در واقع وجود داره ولی منتشر نشده.

  • Abolfazl

زیردرهم ورهم 1: دوستم به من گفت اخیرن در سایت imdb اکانت ساخته و فیلم هایی که می بیند را نمره می دهد؛ خصوصن آنهایی را که به نظرش فاخرتر از آنهایی هستند که فاخر جلوه کردن یا اونهایی که او دیده اما تعداد نفراتی که رای دادن کم بوده! او می گوید تصمیم گرفته صرفن یک خواننده منفعل نباشد، هرچند معتقد است نمره او به تنهایی تاثیر خاصی روی فیلم ندارد اما واضح است که اگر قرار بود همه مانند قبلن او فکر کنند هیچ وقت امتیاز هایی که اکنون در این سایت مشاهده می شوند و استانداردی که برای نمره دهی به فیلم درحال حاضر وجود دارد، وجود نمی داشت (قبلنا با استناد به imdb فیلم می دیدم اما الان برام مهم نیست. معیارهایم عوض شده) به هرحال این تصمیم به ظاهر بی اهمیت (شاید بهتر باشه بگم تداوم وجود فکری که منجر به این تصمیم شده البته بدون صفت به ظاهر بی اهمیت! ) به نظرم موضع گیری های زندگی اش را شاید به دو قسمت پیش و بعد از این تصمیم تقسیم کند!


زیردرهم ورهم2: به بهانه سال نو می خواهم به یکی دو مورد از چیزهای خوبی که مرتبط با سال نو از شعبانعلی یادگرفتم، اشاره کنم. یادم است قبل ها در یکی از پست های شعبانعلی خوانده بودم که از معلم دینی اش (اگر اشتباه نکنم) نقل می کرد که می گفت(نقل به مضمون): خدا فراموشکار نیست که بخواهید هربار به او یادآوری کنید که حالتان را خوب کند! کافی است یکبار برای همیشه از او تقاضای حال خوب و همراهی کردنتان در این مسیر نمایید و در سایر اوقات برای آن حال خوب تلاش کنید! همین . یا در یکی دیگر از نوشته هاییش که دو/سه ماه قبل از سال 95 گذاشته بود، گفته بود که بیاییم و مثلن 40 روز قبل سال نو تصمیم به انجام کاری بگیریم و بعد سال نو آن را جشن بگیریم  و کلی چیز دیگر در همین اردر. به هرحال خوشحالم که بازهم به بهانه سال نو، پست جدیدی گذاشته بود. با نگریستن به سال گذاشته احساس کردم آنقدر که باید برایش وقت می گذاشتم، برایش وقت نگذاشتم. مطمئنم هیچ گاه خودم را نخواهم بخشید اما کلی فکر کردم که می شود در ادامه چه کرد و راه هایی هم به ذهنم رسید. امیدوارم ! کلی بازنگری دیگه هم کردم.

بعدش هم اولویت های زندگی ام را برای ادامه راه چیدم. تصمیم گرفتم دو اولویت اولم را چیزهایی بگذارم که همیشه برایم اولیت های پایین بودن.  این اولویت ها حتی برای الگوهای زندگی ام نیز جایگاه بسیار پایینی داشته و احتمالن از این به بعد هم خواهم داشت. لااقل چیزهایی که من می بینم شاهدی بر این گفته ام هستند اما بازهم در این تصمیمم مصمم هستم و می دانم آنقدر به خاطر کم توجهی در زندگی به این عامل ها آسیب دیدم و اتفاقات ناشی از آن که اندکی تردید ندارم.


زیردرهم ورهم 3:گفتم تردید. تردید لذت بخش است! اگر باعث شود در مسیری که هستی بازنگری کنی و که خب خیلی خوبه و اگرم نه که باعث میشه که بدونی تاحالا مسیر رو اشتباه نیومدی و این بهتر. لااقل مدتی فکرت را به خودش مشغول خواهد داشت و گاهی باعث می شود کمی از چیزهای دیگری که فکرت را به خود مشغول داشته اند رهایی یابی. لااقل برطرف کردن اونها مسیر ها، افراد و کلی چیز جدید پیش رویت خواهند گذاشت. لااقل برطرف کردنشان باعث می شود تردید های جدید تری  نیز برایت ایجاد شود و بازهم همون چیزهای جدید و بازنگری و این حرف ها. یادم باشد در سال جدید مواظب باشم که آنقدر غرق در روزمرگی نشوم که فرصت نشود آن طور که تردید هایم مستحق توجه هستند، بهشان توجهی نشود!


زیردرهم ورهم 4: ترم های زوج واقعن fair تر هستند. fair را از این لحاظ می گویم که بین دو ترم فقط دوهفته فرصت است و خب وقت نمیشه همه درس ها رو پیش از رفتن به کلاس آموخت! یاد ترم پیش افتادم و اینکه یه عده نشسته بودند کل درس ها رو خونده بودن تو تابستون و خب کلی هم هرجلسه صرفن برای اظهار فضل کلاس رو منحرف می کردن و روند یادگیری رو مختل می کردند. اینکه فکرکنی خیلی حالیته و همیشه هم جواب های قطعی برای همه چیز تو آستینت باشه ترحم انگیزه. خیلی خوبه که آدم کتاب بخونه. اصن برای ملتی که کتاب نمی خونن کتاب درسی خوندن اونم وقتی فورسی در کار نیست خیلی امید بخشه ولی اگه بخوام از بالاتر نگاه کنم کتاب خوندنی که اندکی رفتارت را تغییر ندهد به چه دردی می خورد؟ کمی دلم به حالشون می سوزه. اینکه می گی وفت نداری فیلم ببینی یا کتاب غیردرسی بخونی... اصن طرز تفکرت ترحم برانگیزه

  • Abolfazl
زیردرهم ورهم 1: قطار و اتوبوس درنگاه اول خسته کننده و مزخرف به نظر می رسند. تصورم در گذشته این بود که تحمل ساعت ها در آن جز به مدد حضور دوست یا دوستانی، نهایت خواندن یکی دو ورق کتاب یا موزیک گوش کردن یا تحمل گوش کردن به حرف های تکراری دیگران درباره دولت و فلان خبر در فلان کانال امکان پذیر نباشد اما به نظرم بهترین فرصت برای "فکر کردن" است. آنقدر در این 12 ساعت توفیق اجباری که هر چند وقت یکبار باید آن را سپری نمایم، فکر می کنم که بعضن نمی توانم تشخیص دهم  که اگر هم خوابم برده در حال فکر کردن بوده ام یا خواب دیده ام. از مرور خاطرات گذشته گرفته تا آنچه در آینده اتفاق می افتد. از برنامه  ریزی کوتاه مدت برای آینده گرفته تا اگر و اما هایی که در گذشته می توانست اتفاق بفتد. تجربه ی خوبی است. آن را دوست دارم و برای همین هم هست که بیشتر تنها سفر می کنم.

زیردرهم ورهم 2: برخلاف آزمایشگاه ترم پیش که گزارش نوشتن و سایر موارد تیمی بود و جز آنچه در امتحان پایانی بود، نمره دونفر هم تیمی درسایر موارد یکسان می شد، مسئول آزمایشگاه این ترمم این گونه نمره می دهد که یکی درمیان گزارش ها نوشته شود و نمره هرکه گزارش را می نویسد صرفن برای او محسوب می شود و تاثیری روی نمره هم تیمی اش ندارد. اولین ایرادی که این روش دارد این است که باعث می شود بعد ها قبول کردن بعضی چیزها برایمان مشکل باشد. یکی از این موارد این است که ضعیف ترین فرد عضو یک گروه، سازمان، شرکت و ... است که سرنوشت آن نهاد را مشخص می کند؛ بوضوح کسی که همواره فارغ از عملکرد هم تیمی اش در یک گروه توانسته آنچه را استحقاق اش را داشته، دریافت کند، نمی تواند بعد ها آنچه را گفته ام قبول نماید. به هرحال موضوع اعصاب خرد کن مسئولیت ناپذیری دوستم در آنچه به من مربوط است، می باشد. اینکه آن آزمایش هایی که به من مربوط است را حتی در بستن مدارهایشان مشارکت نمی نماید و هندزفری در آن گوش سمت دیوارش می باشد یا حتی آزمایش قبلی که یک ربع قبل کلاس به او می گویم چون من امروز بلیت دارم بیا زودتر سعی کنیم آزمایش را تمام نماییم تا فرصت بیشتری داشته باشم وسایلم رو ببندم و بروم اما او به بهانه حالم خوش نیست حتی سرکلاس نمی آید. حال نداشتن اوکی است اما حال یک سری کار دیگر درهمان تایم را دارد! و من مجبور می شم آخرین فردی که آزمایشگاه رو ترک می کنه باشم. کمی اعصاب خرد کن است. بااینکه ترم پیش قبل آز تربیت بدنی داشتم و معمولن سرکلاس خوابم می آمد تمام تلاشم را می کردم اگر مشکلی کارمان دارد آن را برطرف کنیم هرچند گاهی هم خیلی کم موثر بودم اما به هرحال سعی می کردم تمام تلاشم را بکنم. به هرحال کمی اعصابم خرد شد.
  • Abolfazl

زیر درهم ورهم 1:

یکی از جالب ترین اتفاقی که در انتخاب واحد چند روز پیش اتفاق افتاد این بود که دانشگاه لینک کمکی ای تعریف کرده بود که به نوعی می شد به کمک آن به صورت تمرینی انتخاب واحد کنی و ببینی چه چیز هایی با چه چیزهای دیگری تداخل دارد. باوجود اینکه کسی از بچه های ورودی ما از این لینک خبردار نبود اما چون لینک 78 را قبلن می شد استفاده کرد یک ربع قبل از انتخاب واحد یکی از بچه ها به صورت اشتباهی 79 را زد و دید که باز شد و حتی میشود واحد هم برداشت! ملتی هم که از این ماجرا باخبر شدند مثل مور و ملخ داشتند واحد برمی داشتن غافل از اینکه این صرفن یه لینک تمرینی است اما من و دوستم با اینکه نمی دانستیم اوضاع از چه قرار است حدس زدیم که چون یک ربع دیگر قرار است انتخاب واحد شروع شود به احتمال خوبی این لینک fake است و بااحتمال درست بودنش هم انتخاب با فلان استاد آن قدر برایمان اهمیت نداشت که ریسک کنیم چرا که ممکن بود اشتباه و ایرادی رخ داده باشد اما کاری که کردیم فقط مشاهده می کردیم که چه درس هایی با چه سرعتی دارد پر می شود! واین خیلی خوب بود چرا که در اولویت برداشتن درس هایمان تجدید نظر کردیم و حتی در موردی با توجه به مشاهدات ترجیح دادیم یکی از درس هایمان را فدای گرفتن درسی دیگر با استاد مورد نظر کنیم. درحین مشاهده چنین رفتاری به ذهنم رسید از کجا باید در شرایط مشابه متوجه شوم آنچه دارم مشاهده می کنم عینا آنچه خواهد بود که بعد ها اتفاق خواهد افتاد (هرچند معلوم بود که کسی چنین هوشمندی ای رو که ممکنه ازنظری هم حماقت محسوب بشه در این مورد خاص انجام نمیده) به عبارتی دنیای واقعی در نظرم بسیار پیچیده تر از آنچه مشاهده کردم بود. حتی با فرض دیدن وقایه پیش از وقوع هم نمی شود گفتن از آنچه در آینده رخ خواهد دادن دشوار به نظرم می نماید!


زیردهرهم ورهم2:

یکی از باگ هایی که سیستم انتخاب واحد ما دارد این است که می شود چند نفره وارد پرتال شد و انتخاب واحد کرد. بگذریم از اینکه یه عده از دوستانم با مراجعه به مرکز انفورماتیک می خواستند سیستمی طراحی کنند که چنین مشکلی نداشته باشد اما پاسخی که شنیدند این بود که این کار رو باید دست یه تیم متخصص داد نه شما! (آخه یکی نیست بگه بنده خدا پس چرا دارین ما را تربیت می کنین و مگه قرار نیست این مدرک تهش به یه دردی بخوره!). چیزی که این باگ در پی دارد این است که عده ای باعث می شوند به عده ای دیگر واحد نرسد و به قول خودشون زرنگی کردن و اینا و کلی هم خوش حالند! اما به نظرم این دسته ضررکننده ترین دسته اند چرا که درک نکرده اند به دست آوردن چیزی مساوی از دست دادن چیز دیگر است و چنین افرادی وقتی هم وارد جامعه میشن همش دنبال میان برها هستند و این حرف ها. این جور آدم ها بیشتر برایم تداعی افرادی را دارند که از شرکت های هرمی یا چیزهایی مثل نت ورک مارکتینگ برخلاف عموم جامعه یه منفعت مالی بدست می آرند اما برخلاف اون به ظاهر ضرر کرده ها درک نمی کنند که برای پیشرفت راه میان بری وجود ندارد و أرآینده ی خیلی زود شکستی خواهند خورد که حتی ممکن است آنها را ازپای در بیاورد.


پی نوشت زیردرهم ورهم 2:

این عکس-نوشته شعبانعلی رو وقتی اولین بار سال پیش دیدم خیلی دوست داشتم که تاحد زیادی مرتبط است (درحقیقت خیلی تلاش کردم ولی لینک اون پستی که عکس زیر منتشر داده شده بود رو پیدا نکردم برای همین عکسش رو گذاشتم وگرنه ترجیح می دم همیشه ارجاع بدم)



  • Abolfazl

زیردرهم ورهم1:

چقدر حالم خوب هست. چقدر امید دارم و چقدر مطمئنم که در مسیر درستی قرار گرفته ام. نمی دانم اما شاید سال ها بعد بگویم زندگی ام به دو بخش قبل و بعد امروز تقسیم می شود! ای کاش این استاد فیلدش همون فیلدی بود که دوست دارم. چقدر او را می ستایم. چقدر لذت بردم از گپ زدن با او و چقدر دوست نداشتم که به گفت و گویم با او پایان دهم.


زیردرهم ورهم2:

اینجا برای از اخلاق نوشتن هوا کم است! به معنای واقعی کلمه بی اخلاقی تمام دانشکده را که چه عرض کنم تمام اطرافم را متعفن کرده است. بااینکه همیشه استاد هایی رو  که جزوه باز امتحان می گیرند ستوده ام اما این بار دلم بسیار پر است. وقتی گوشی برای دیدن کتاب الکترونیک آزاد است و می بینی گروه برای تقلب زده اند و دم به دقیقه عکس می گیرند و می فرستند و اون تی ای ماست هم که هیچی حالیش نیس اعصابم خورد می شود. فردی که هیچی بارش نیست وشاید حتی نداند ترانزیستور سه پایه دارد یا دو پایه از من نمره اش بیشتر می شود. سر اعتراضات دستش خودکار است و می خواهد محتوایات برگه اش را عوض کند (البته تی ای ماست اینجا ماست نبود!) و بعد ها می آید و سخنرانی هایی من باب نظام آموزشی و اوضاع کشور و اینکه چه رفتاری می تواند منفعت برایت بیاورد, ارائه می دهد و تومجبوری چنین فردی را هرروز تحمل کنی. از سلف بگیر تا سر کلاس ها. همیشه استاد نقشینه را ستوده ام که بالای برگه اش می نویسد تعهد می دهم که تقلب نمی کنم و اگر تقلب دیدید گزارش دهید و تو امضا می کنی که چنین کاری انجام دهی یا یکی از استاد های دانشکئده خودمان که تو تعهد می دهی که هیچ تقلبی در امتحان نکنی. نمی دانم چرا ارزش ها تا این حد عوض شدند که حتی وفادار هم نیستیم. اون استاد نفهم که اصلن توجه ندارد و می آید برای ما از پایین بودن میانگین نسبت به سال پیش می گوید کما این که یکی نیست بگه خب نادان خودت هستی که چنین شرایطی رو بوجود آورده ای. اگر اجازه نمی دادی بی اخلاقی رشد کنه و نمی گذاشتی بچه ها تقلب کنند که دانشجو بعد یکی دو بار کم شدن به خودش می اومد و دیگه سراغ تقلب نمی رفت. وقتی می بینه می تونه همینجوری به روند خودش ادامه بده و هیچ مشکلی هم برایش پیش نمی آید و هیچ زحمتی هم نمی کشه خب میاد به همین روند ادامه می ده دیگه. آخه وقتی سر امتحان اخلاق یارو تقلب می کنه من دیگه چی بگم. خروجی کلاس صرفن یه نمره بین صفر تا بیست بوده و نه حتی اندکی تغییر در رویکرد های ما. شاید حرف من خیلی ارزشی نداشته باشد اما به نظرم همه ی رنج هایی که داریم می کشیم از بی اخلاقیه. کاش می شد یه کاری براش کرد. کاش فکری براش داشتم. فعلن تنها فکرم جوری زیستنه که بتونه افراد دیگه رو به رعایت اخلاق ملزم کنه.


  • Abolfazl
پیش نوشت : اگر عنوان درهم ورهم وزیر درهم ورهم و...(به زودی به کمک تعاریف گراف چند اصلاح دیگرهم تعریف می کنم مانند  زیر درهم ورهم ناهمبند که درددرون خودش هم ممکن است پیوستگی وجود نداشته باشد! یا مثلن درجه زیردرهم که تعداد زیردرهم ورهم هایی از درهم ورهم است که اشتراک موضوعی با آنها دارد! ) برایتان نامهوم است به پیشگفتار این پست مراجعه کنید!


زیردرهم ورهم 1:
امروز دوستم ازم سوالی پرسید وآن این بود که "آیا تو ازکسی تو دانشکده هست که بدت بیاد؟"
بلافاصله نام تعدادی فرد به ذهنم اومد, اما بعد از کمی اندیشیدن به او گفتم خیر! کسی وجود ندارد که من ازاو بدم بیاید اما رفتارهایی وجود دارند که از آنها خوشم نمیاد! البته میشه گفت اثر یه رفتار به خود فرد سرایت می کنه و یه جورایی میشه از خود فرد هم بدت بیاد اما ازآنجایی که نمیشه تاثیرات محیطی که فرد در آن زندگی کرده و هزاران جبری که درزندگی او وجود داشته است را انکار کرد(هرچند اختیار نیز داشته واصن من درحدی نیستم که در حوزه جبر واختیار بخوام نظر بدم!) تمایل دارم به جای افراد از رفتار بدم بیاید ومادامی که فرد آن رفتار را انجام ندهد ارتباطم را بااو بهتر و بهتر کنم. اما رفتارهای زننده ای که از آنها متنفرم عبارتند از :
1- دورویی یا بقول یونس شکر خواه double -standard بودن!(بهتون توصیه می کنم مصاحبه ی یونس شکرخواه با خندوانه رو ببینید. به نظرم خیلی جالبه و می تونه خیلی جاهاش تفکر برانگیز باشه) یجورایی ماجرا همان بیت حافظ و واعظانی است که جلوه ها درمحراب ومنبر می کنند وچون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند است!
اینکه می بینی وقتی صحبت از تفکیک جنسیتی می شود فردی داد و قال کرده و پای انواع بیانیه ها را امضا می کند و می گوید باید دانشگاه را تک جنسیتی کرد اما رفتارش در دانشگاه حکایت دیگری دارد!
اینکه طرف دم از اسلام می زند و ماه محرم که میشود عکس پروفایلش حسینی می شود اما هزاران سودا را درذهنش می پروراند که از بیانش شرمم می آید ! یقین دارم اگر دوباره کربلایی برگزار شود، رویکردی مانند عمرسعد رادرپیش می گیرد؛ هم خدا را می خواهد و هم خرما را.
اینکه درفلان انجمن و فلان نهاد که مخالف افکارش است عضو است اما چون حدس می زند در اینده بدردش می خورد و اگر فردا روز کسی را بخواهند استخدام کنند، او در اولیت خواهد بود،حالم را بهم می زند.
اینکه یک رویش به تو یک چیز می گوید وآن رویش چیز دیگر وگاهیی یک رو چیزهایی که روی دیگر گفته را فراموش کرده حال بهم زن است.
و هزاران اینکه ای که شاید بیان بعضی از آنها محدودیت های خود را داشته باشد!

دومین چیزی که به نظرم رسید عدم تحمل موفقیت دیگران بود که در دانشگاه و مدرسه به کرات دیدم. اینکه یک فردی سوالی را درگروهی مطرح میکند و افراد به جای پیش گرفتن یکی از رویکرد های پاسخ دادن به او وسبب فهمیدن بیشتر دوستشان را فراهم کردن یا حداقل خودشان به دنبال آن رفتن و سعی درفهم ماجرا داشتن این رویکرد را درپیش می گیرند که تو چه خرخونی یا مثلن تو چقدر زود به اونجا رسیدی و فلان وفلان حالم را بهم می زند. اینکه یکی از دوستانم در دست دوست دیگریم کتابی از ترم بعد رو می بینید و می گوید درس های این ترم را تمام کرده وبه سراغ درس های ترم بعد رفته و دوستانش نیز به تدریج از او فاصله می گیرند , اعصابم را خورد می کند. (البته مکن است خود این فرد دچار رفتار سومی شود که درزیر بیانش می آید خود اشتباهی بزرگتر است!)آخه بنده ی خدا اگه اون بشینه یه چی یاد بگیره(البته بافرض مفید بودن دانشگاه!) هم به نفع تو هم به نفع همه. سعی کن از اون الگو بگیری.

سومین چیز Show off است. واقعن افرادی که سعی در جلب توجه دیگران به خود دارند(که غالبا می دانیم در چه مواردی اتفاق می افتد!) بسیار ترحم برانگیز اند! دروغ سفید گفتن هم زیر مجموعه ای از همین دسته است(با این مفهوم اولین بار تو نوشته های شعبانعلی آشنا شدم)

چهارمین نوع رفتار هم چیزی از جنس "نخواستن آگاهی" و تلاش در راستای انجام همان هایی که به ما دیکته کردند است. بخواهم بهتر بگویم اینکه آدمی هیچ وقت در اصول زندگی اش تردید نکند بسیار تعجب برانگیز است(البته بیان این جملم در تضاد با اینه که گفتم از افراد بدم نمی آدی بلکه از رفتار ها بدم می آید!) هرچند تردید منزلگاه خوبی برای همیشه ماندن نیست اما آغاز فهم و یقین است و دریقین همیشه ماندن واز همان ابتدا با یقین به دنیا آمدن برایم قابل درک نیست!

پنجمین چیز فضولی است! واقعن نمی فهمم اینکه صفحه ی دسکتاپ من را بیشتر مطالب درسی تشکیل بدهد یا نه به تو چه ربطی دارد؟ اینکه زندگی فلان چرا این گونه است چه دردی از تو را دوا می کند؟ اینکه فلان سلبریتی و هزاران اینکه ای که ...



  • Abolfazl

پیشگفتار :معرفی نوشته هایی ازجنس "درهم ورهم" :
یشتر از جنس دردودل هستند بااین تفاوت که اسلوب یک نوشتار رو ندارند و بعضا پاراگراف هایی پشت سرهم آمده اند که هیچ گونه ارتباطی به هم ندارند! هر "درهم ورهم" ای خود به چند قسمت تقسیم شده(که ممکن است فقط یک قسمت داشته باشد یا بعدها ویرایش شده و قسمت های دیگری به آن اضافه شود) که آن را زیردرهم ورهم می نامیم وآن ها را نیز شماره گذاری می کنیم. زیردرهم ورهم ها نیز ممکن است باهم اشتراکی نداشته باشند که احتمال این عدم اشتراک از عدم اشتراک خود درهم ورهم ها به هم و مطالب خود یک درهم ورهم به هم کمتر است!
پیش نوشت :صرفن یه چیزهایی که تو ذهنمه(ونه همشون) رو سعی می کنم بنویسم ولی فعلن نتیجه گیری خیلی خاصی ندارم و اگر هم باشد به نظرم خیلی قابلیت استناد ندارد (حتی برای خودم) وشاید این خاصیت" درهم ورهم" باشد!

زیردرهم ورهم 1: اخیرن تصمیم دارم زمان های خالی بین کلاس هام رو یا به خوندن روز نوشته های محمد رضا شعبانعلی بگذرونم یا تو متمم بگردم یا یه سری بلاگ رو چک کنم(در هرصورت از اینکه بشینم تو تلگرام و تو یه گروه با یه سری آدم چت کنم که هرروز دارم می بینمشون بهتره!). در هرصورت چند روز پیش 1.5 ساعت بین دو کلاسم فرصت بود و این فرصت به متمم خوانی گذشت. یکی از بخش های مورد علاقه ی من در متمم, آشنایی با افرادی است که معرفی می کنه که درهمین راستا دیدم متمم هربرت سایمون رو معرفی کرده. درابتدا و با صرفن دیدن نامش فکر کردم که یه متفکری در حوزه مدیریت واین جور چیزها باید باشه وناگهان دیدم نوشته:

ضخیم

هربرت سایمون از جمله دانشمندانی است که به سادگی نمی‌توان او را به یک حوزه‌ی خاص علمی نسبت داد.

او را جامعه شناس، روانشناس، دانشمند علوم اجتماعی، اقتصاددان، متخصص تصمیم گیری، متخصص علوم سیاسی، دانشمند علوم کامپیوتر و از جمله پیش‌تازان سیستم‌های خبره در هوش مصنوعی و نیز نظریه بازی ها می‌دانند.

برایم خیلی جالب بود! آیا می شود یک نفر در همه ی این حوزه پیشتاز باشد؟ با سرچ بیشتر در اینترنت کمی بیشتر با او آشنا شدم و از آن زمان تاالان که دارم ایم متن را می نگارم تمام حواسم به این موضوع متوجه شده است وباید ذکر کنم که هم اکنون پرسش هایی نشئت گرفته از همان پرسش اول وبسیار جزئی تر که با توجه به تجربیاتم نیز شخصی سازی شده اند مرا از کار وزندگی انداخته اند!

زیردرهم ورهم 2: اخیرن سر کلاس فلسفه اخلاق استاد دارد در مورد نگاه کلی نگر صحبت می کند. مطرح کردن هرم علوم در کشور های جهان سوم و کشورهای پیشرفته یا سوق دادن بچه ها به این سو که باید از همه چیز کمی بدانیم و نگاه فلسفی داشتن به مسائل مهندسی و چندین مثال وتجربه خود مجالی است برای اندیشیدن کما اینکه استاد این درس خود دو کارشناسی و دوکارشناسی ارشد دارد و احتمالن مضرات یا مفید بودن این کار را می داند(البته باید بگم به شخصه با چند مدرک گرفتن مخالفم اما با همه چیز دانی نه!)

زیردرهم ورهم 3: همیشه این که در چند حوزه صاحب نظر باشم من رو به یاد زمان این سینا ها وخواجه نصیر ها که هم نجوم می دانستند هم پزشکی هم ریاضیات ومنطق وهم دستی در ادبیات داشتند و ... و به نظرم می رسید در دنیای امروز چنین چیزی ممکن نباشد کما اینکه دانشگاه های ما نیز چیزی فراتر از تصور پیشین من را نشان نمی دهد که البته این با این پیش فرض است که همان اندک تخصص در یک حوزه ونه حوزه های دیگر در دانشگاه موجود باشد!

زیردرهم ورهم 4:محمدرضا شعبانعلی هم در این مورد برایم جالب است.

او در مورد رشته ی خودش که در کارشناسی خوانده یعنی مکانیک هرروز مطالعه می کند, درمورد فلسفه تکنولوژی دیجیتال می نویسد, هرازگاهی تحلیل هایش را درباره ی اوضاع سیاسی در ایران یا اوضاع سیاسی جهان منتشر می کند , نظرات اش در حوزه مدیریت ومشاوره بسیار قابل اعتنا است و هزاران نظر درحوزه های مختلف اما گمان می کنم وقتی از او بپرسی دقیقا کارت چیه ؟ پاسخ دهد معلم مذاکره هستم یا یک حوزه ای در مذاکره که خود بسیار تخصصی است یعنی اینکه به نظرم جالب است آدم در همه ی حوزه مطالعه داشته باشد یعنی یک حوزه اصلی را به عنوان تخصص خود انتخاب کند ودر آن حوزه خاص نفر اول باشد و اطلاعات در زمینه های دیگر زیربنای تصمیمات و اقدامات تخصص اول مان باشد (یا لااقل من چنین پرداشتی داشتم که البته ممکن است درست نباشد)

زیردرهم ورهم 5:متمم درسی دارد تحت عنوان "دانش آموزان T وکلاس های مربع"که مدلی رو برای یادگیری پیشنهاد داده و آن یادگیری به صورت T است که در یک حوزه بسیار عمیق شویم و از همه ی حوزه های دیگر بدانیم.

زیردرهم ورهم 6:همیشه همه چیز دانی برایم تداعی هیچ چیز دانی داشته است اما اخیرن بسیار تمایل دارم دستی در همه چیز داشته باشم. از فلسفه و ادبیات بگیر تا فیزیک کوانتوم و کامپیوتر و ریاضیات! ولی می دانم که نمی شود ونظام آموزشی ما نیز بگونه ای است که شاید خیلی دیر بفهمی واقعا برای چه حوزه ای بهتر هستی.

پی نوشت: به زودی باید در این مورد مطالعه کنم و تصمیمی در زندگی درراستای مواردی که مطرح کردم بگیرم!

  • Abolfazl