مکتوبات من

سعی می کنم به کمک نوشتن کمی ساختارمندتر فکر کنم

مکتوبات من

سعی می کنم به کمک نوشتن کمی ساختارمندتر فکر کنم

رصد دیرگچین (2)

جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۹۵

پیش نوشت: این نوشته ادامه قسمت اول رصد دیرگچین است که در اینجا آن را نوشته ام.

اصل مطلب: تا آنجا گفتم که با پویا وارد دانشگاه شدیم و سپس سوار اتوبوس شده و راه افتادیم. تقریبا از راهنمایی به این ور هر زمان اردویی رفتم آخر اتوبوس را به قسمت های دیگر آن ترجیح دادم. واقعن بیشتر خوش می گذرد تا قسمت های دیگر. می شود چرت و پرت گفت و خندید. می توان موزیک گذاشت و خوش بود. از همان جنس موزیک هایی که اگر تنها باشم هیچ گاه حاضر نمی شوم به آنها گوش دهم:دی . به هرحال بعد از حرکت بلندگو های بچه ها رو شد. انصافن کل رصد یک طرف و بچه های مکانیک حاضر در آن در طرف دیگر. اگر نبودند احتمالن کمتر خوش می گذشت. به هرحال قسمت مسخره ماجرا آن است که عکس هفت نفری ای که گرفتیم را بلافاصله سه نفر داشتند در اینستاگرام می گذاشتند ؛حال یا به شکل استوری یا به شکل پست دائم و تمام مسیر را تا رسیدن به دنبال نت و جواب دادن کامنت ها وچرخیدن در این شبکه های به ظاهر اجتماعی صرف می کردند. به شخصه وقتی گروهی می رم  بیرون ترجیحم اینه که این جور چیزها رو بیخیال شم. بگذریم. داشتم می گفتم. با کلی موزیک تا رسیدن به نزدیک های قم سرگرم شدیم. پیش از پیاده شدن سعید (مسئول اردو - فک کنم برنز کشوری نجوم داشت) به هرکداممان یک تلق قرمز رنگ داد تا فلش گوشی خود را بپوشانیم چرا که در تاریکی مردمک چشم انسان به نور قرمز پاسخی درخور (منظورم تنگ شدن یا بسته شدنه!) نمیده و این خوبه. بعد از این کار پیاده شدیم و به سمت دیر گچین را افتادیم.

کاروان سرای دیرگچین- احتمالن جز آثار باستانی هست. فک کنم به زمان صفوی مربوط می شه ولی خب هیچ در و پیکری نداشت و خیلی راحت ممکنه یکی به به این آثار باستانی آسیب بزنه!


در ابتدا هوا سرد نمی نمود اما چند ساعت که گذشت واقعن هوا سرد شده بود و مجبور بودی هر از چند گاهی از کنار تلسکوپ ها به کنار آتش پناه ببری (البته این به شرط تمایل برای رصد بود که در ادامه خواهم گفت که ما چقدر عشق رصد بودیم :)) ). به هرحال برای سرگرم کردن خودمون چی بهتر از لیزر سجاد بود. کلی رقص نور با لیزر ایجاد کردیم و وقت گذراندیم. یکی از تصاویر آن را نیز در زیر می بینید.

کلی ویدیو با این لیزر گرفتیم و اگر نبود ما جز ضرر کنندگان بودیم! سپس زمان توضیح سعید و معرفی صور فلکی فرا رسید. فک کنم ساعت های 10 شب بود. برای هرفرد یک اسطرلاب درنظر گرفته بودند که تاریخ را روی آن مشخص می کردی و ساعت را و سپس به آسمان می نگریستی و صورت های فلکی را می دی. اما نکته جالب ماجرا این بود که من صرفن یک ربع گوش دادم و همین که می توانستم ستاره قطبی و دب اکبر و دب اصغر و اون صورت فلکی شبیه M را تشخیص دهم به نظرم کافی بود. البته همه دلیل این نبود که بیشترش سردی هوا و عدم تمهیدات اندیشیدن توسط من بود. به هرحال باز دوباره به کنار آتش پناه بردیم. البته صرفن 4، 5 نفر. بقیه داشتند دقیق گوش می کردند! دوست داشتم فردا برم ازشون چندتا سوال بپرسم عمرن اگه چند درصد چیزها هم یادشون مونده باشه! در واقع هدف من بیشتر دورهم بودن بود تا نجوم! در نتیجه کار منطقی این بود که من که هیچی نجوم نمیدونم والبته نمی خوام بدونم!(البته باید تعریفمون رو از نجوم دانستن تطبیق دهیم!) و البته احتمالن تا چند ماه دیگه (شایدم بیشتر) چنین آسمان زیبایی را هم نخواهم دید، صرفن به آسمان خیره شوم و لذت ببرم . حالا دانستن 4 تا اسم صورت فلکی و تاریخچه اونا و چند تا چیز دیگه به دردم نخواهد خورد (این رو کاملن شخصی گفتم). هوا سرد و سردتر می شد و ما سعی کردیم بریم و در کومه ها بخوابیم. دو نفر کیسه خواب داشتند ولی بقیه نداشتند! شاید برای دقایقی خواهم برد اما بعد از بیدار شدن واقعن تحمل سرما را نداشتم و این بار بعد از چای خوردن و بازهم در کنار آتش بودن به شدت می لرزیدم. ساعت کمی از یک بامداد گذشته بود. به هرحال با هماهنگی با مسئول اردو به داخل اتوبوس رفتیم اما راننده اتوبوس را روشن نمی کرد و خودش در جایی که وسایل را گذاشته بودند تخت خوابیده بود! به هرحال شب سختی را تا صبح سپری کردم. هردقیقه اش به اندازه ساعتی بود و از سرما داشتم یخ می زدم. تمام آن چیزی که درقسمت اول گفتم مبنی بر اینکه شاید خیلی خوش نگذشته باشد به همین قسمت برمی گردد. تقریبن تا حد خوبی از بدنم بی حس شده بود و نهایت صبح شد. در آن اثنا سعید و بقیه داشتند مشتری در خال غروب یا ماه و این جور چیزها رو رصد می کردند اما من داشتم از سرما نابود می شدم! به هرحال الان که فکر می کنم با وجود این که روز قبلش هم دکتر رفته بودم و مریض بودم شاید منطقا باید نمی رفتم.

این عکس ها رو هم حسین زارعی توی گروه نجوم گذاشته بود:



راه شیری را باید بتوان در این عکس تشخیص داد که البته من نمی دانم الان چگونه باید تشخیص داد این راه شیری است. در این حد:))



این هم گویا غروب صورت فلکی جبار است. معلومه دیگه:دی نگید که نمی دونید!





این هم چیزی نیست. در این حد دیگه می فهمم ؛)


پی نوشت1: انصافن حال نوشتن قسمت دوم بعد چند هفته فاصله رو نداشتم اما اسماعیل تو قسمت اولش گفت عکس ها رو بزار و منم اطاعت کردم:).  گفتم بزار یه چند خط هم بزارم تنگ عکس ها و یه چیزی بزارم.

پی نوشت 2:تو عکس دسته جمعی من خوب نیفتاده بودم برای همین نذاشتمش! یاد یکی از دوستام افتادم که یکبار رفتیم بیرون و بعدش موقع برگشت گفت بده گوشیت رو تا عکس ها رو ببینم و بعد موقعی که گوشی رو پس داد، دیدم یه چند تایی اش نیست بعد گفتم تو پاک کردی؟! گفت آره چون بد افتاده بودم:| رفتاری به غایت بچگانه. 

نظرات  (۲)

  • اسماعیل نادری
  • دستت درد نکنه استاد :)‌
    این عکسا با دوربین دید درشب گرفته شده؟
    پاسخ:
    خواهش می  کنم رفیق:) استاد هم خودتی:)
    اولی رو که چون فلش گوشیم تلق قرمز داشت اون جوری شده.دومی هم که یه عکس معمولی با گوشیم هست و سه تای آخرم فکر نمی کنم با دوربین دید در شب گرفته باشن.
  • اسماعیل نادری
  • جدی آخه فک می کردم شب با دوربین گوشی نمیشه عکس انداخت .
    این لیزره عکس دوم چطوریه؟ نورپخش کن داره؟
    پاسخ:
    آره نور پخش کن داشت لیزرش. 

    ارسال نظر

    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی