مکتوبات من

سعی می کنم به کمک نوشتن کمی ساختارمندتر فکر کنم

مکتوبات من

سعی می کنم به کمک نوشتن کمی ساختارمندتر فکر کنم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کنکور» ثبت شده است

پیش نوشت 1: هرآنچه در زیر نوشته می‌شود تجربیات شخصی نگارنده بوده و قابلیت استناد ندارد. نگارنده بیشتر سعی بر آن داشته که سرنخ هایی برای انتخاب رشته بدهد. لذا خواهشمند است هنگام خواندن این نوشته هدف نگارنده را از یاد نبرید.

پیش نوشت 2: قسمتی از مطالبی که بیان خواهم کرد تعلق خاصی به گروه آزمایشی خاصی ندارد؛ با این حال قسمتی نیز بطور خاص برای دانش آموزان ریاضی-فیزیک نوشته شده است.

پیش نوشت 3(نامربوط): این روز ها مد شده هرکسی از دانشگاه می نالد. از اینکه این نظام آموزشی بیمار است. خیلی هایشان هم بی راه نمی گویند اما من هم خیلی از دانشگاه خوشم نمی آید و آنچه قبل از ورود انتظار داشتم از زمین تا آسمان با آنچه هست فاصله دارد اما به شخصه فکر می کنم کمی خوش بین تر از آنها هستم. البته باید منطقی هم باشد تنها دو سال است که به دانشگاه آمده ام!

 

 

اصل مطلب : بعد از آن که کنکورتون رو دادید و نتایج  توسط سازمان سنجش اعلام شد، احتمالا به مدت چند روز وقت به شما وقت داده می شود که کدهای رشته های مورد نظر خود را در سایت سازمان سنجش وارد نمایید. قابل به ذکر است مدت انتخاب رشته به احتمال خیلی خوبی یک الی دو روز نیز تمدید خواهد شد اما توصیه می کنم این انتخاب را برای دقایق پایانی نگذارید. بدیهی است فرصت دراختیار داده شده بسیار اندک بوده و این فرآیند مستلزم آن است که پیش از آمدن نتایج به انتخاب رشته فکرکرده باشید. هرچند معتقد نیستم که تمام زندگی شما منوط به این تصمیم است اما اهمیت آن را نمی توان کتمان کرد.

برای این منظور، نخست به موضوع ترس از تصمیم گیری می پردازم که به نظرم مهم ترین نقش را در انتخاب هایی که بعد ها آنها را نادرست خواهیم خواند و خود را برای آن شماتت خواهیم کرد، بازی خواهد کرد و درنهایت نیز توصیه هایی خواهیم کرد.

  • Abolfazl

1. امروز برای همراهی عزیزی در کنکور رشته تجربی به دانشگاه فردوسی رفتم. اولین فرد آشنایی که دیدم امین بود. فکر کردم که او هم برای همراهی فردی آمده اما در کمال تعجب دیدم از مهندسی برق دانشگاه تهران انصراف داده و برای شرکت در کنکور تجربی آمده. بهت زده شدم. شاید بگویید نباید بهت زده می شدی چرا که فلانی که سال پیش رتبه 1 تجربی شده بود هم از برق شریف انصراف داده بود اما اگر امین را می شناختید بهت زده که چه عرض کنم احتمالن شاخ در می آوردید. داشتم فکر می کردم که شاید اگر آن فرد به جای رتبه 1، رتبه ی 11 شده بود چقدر اوضاع متفاوت بود. نمی دانم به نظر شما مقصر کیست؟ نظام آموزشی؟ مادر و پدرها؟ غول مردم؟ پول ؟ یا ...؟

2.  وقتی بچه ها رفتن سر جلسه داشتم برمی گشتم تا کمی در دانشگاه قدم بزنم. (هنوز آفتاب آن چنان بر دانشگاه مستولی نگشته بود!) دو معلم را دیدم که داشتند برمی گشتند به سمت خانه هایشان. در حین قدم زدن حرف هایشان را می شندیم. می گفتند باید به مشتری های 97 فکر کنیم و ازهمین امروز داشتند درباره برنامه همایش ها، کارگاه ها، کلاس ها و مشتری های تازه اشان سخن می گفتند. (دقیقن با همین لفظ مشتری)

3.  مسافتی به اندازه 10 برابر درب حافظ تا ولیعصر پلی تکنیک را قدم زدم و به اطراف می نگریستم. تنها دو دانشکده دیدم اما خب اگر دانشگاه خودمان بود باید 10 بار حدود 15/16 تا دانشکده را می دیدم. دوست داشتم حبیب نفیسی (بنیان گذار دانشگاه) زنده بود. آنگاه می رفتم پیشش و می پرسیدم نفیسی جان! عزیز دل برادر! آیا جای بهتری برای بنیان گذاری نداشتی؟!

4. نکته جالبی که توجهم را بسیار به خود جلب کرد سریع دوست شدن پدر و مادر ها با هم بود. دوست شدن سریع کسانی که تنها اشتراکشان به دنیا آوردن فرزندی در یک سال یا نهایتن یکی دوسال این ور اون ور باشد و خاطره تعریف کردن و اشتراک اضطراب هایشان با یکدیگر و تلاش هریک برای زدودن اضطراب دیگری و فِیل نشدن هیچ یک از تلاش ها برای ایجاد گفت و گو چیزی است که جوان ها باید بیشتر یاد بگیرند!

5. امروز فرصت داشتم که بیشتر به چهره ها بنگرم. هم چهره جوانانی که تا چند ماه دیگر قرار است دانشگاه بیایند و هم در چهره پدر و مادرهایشان. چهره ها خیلی می آموزند. تصمیم دارم وقتی در شهر راه می روم بیشتر به مردم نگاه کنم. به سرنوشت ها و سرگذشت ها فکر کنم.

6. پای صحبت های مادر ها هم که می نشستم تقریبن همه می گفتن که فرزندشان تا 3-4 شب نتوانسته بخوابه و همه هم می گفتند فرزندشان شب گذشته به شدت گرمش بوده. نه اینکه خودم نشده باشد که از استرس خوابم نبرده باشد و دمای بدنم هم بالا نرفته باشد(حتی اگر به من القا کنند که استرس نداری و خود هم باور داشته باشم!) اما کاش قبل از اینکه دیشب تلاش کنند که بخوابند (ونتوانند) می دانستند که لحظات مهم تری در زندگی وجود دارد که بهتراست آن میزان استرس برای آنها صرف شود. (فکر کنم هرکسی یه آستانه استرس داشته باشه! همینجوری رو هوا :دی) اما چه می شود کرد که خودم هم هنوز این رو درک نکردم:))

7. گفتم استرس! ناراحت کننده ترین قسمت ماجرا دیدن دختری بود که ساعت 7 و بیست دقیقه به همراه مادرش برای رسیدن به محل امتحان می دوید (در چند صد متری امتحان بودن فکر کنم یا نهایت با اتوبوس های دانشگاه تا 7 و نیم می رسید) و اضطراب شدیدش هم قابل پنهان نبود. درست است روی برگه نوشته بود 7 و نیم فرآیند آزمون شروع میشه و 7 هم درحوزه ها بسته اما همیشه تاخود چند دقیقه به 8 هم راه می دهندو هیچ مشکلی هم پیش نمی آید. این را اگر روز قبل یکی برای شرکت کنندگان بگوید خیلی خوب است.


پی نوشت نامربوط: فرق استرس و اضطراب چیه؟!

  • Abolfazl