مکتوبات من

سعی می کنم به کمک نوشتن کمی ساختارمندتر فکر کنم

مکتوبات من

سعی می کنم به کمک نوشتن کمی ساختارمندتر فکر کنم

1-معمولن از مصاحبت با سین لذت می برم. سین با بقیه فرق دارد. دغدغه هایش روی کاغذ متعالی تر از بقیه ای است که هر روز می بینم. ضعف های یکسانی هم داریم. همیشه به چیزهایی فکر می کنم که او هم دارد فکر می کند و بالعکس. هیچ وقت گمان نکرده ام از مصاحبت با او وقتم تلف شده باشد. حتی آن روز! با سین حرف های به ظاهر مهمی می زنیم؛شاید واقعن مهم باشد. حداقل تا چند سال آینده مهم ترین تصمیم های زندگی ام را شامل می شود. حرف های خوبی به او می زنم! به فکر فرو می رود اما خودم هم می دانم حرف هایم کهنه است. می دانم که خودم را یکی دوسالی است دیگر به فکر فرو نبرده است. چند روز پیش هم این ها را داشتم به الف می گفتم. چندماه پیش هم به میم. سال پیش هم به یک میم دیگر! یک چیز را خوب می دانم و آن اینکه این حرف ها مال خودم نیست. حمال حرف های این و آن شده ام.

2- شده است که ناگهان امیدهایتان بخشکد؟ همه چیز رنگ ببازد؟ وقتی به آن ماجرا فکر می کنم چنین می شود. هنوز هم خوابش را می بنیم. هنوز هم گاه شب ها نمی توانم راحت سر بر بالین بگذارم. نمی توانم فکرش را از سرم بیرون کنم. واقعن نمی توانم!

3- به زودی باید به اینجا کمی سر وسامان بدهم. برنامه های خوبی دارم. تنها مشکل procrastination است:)) شاید یکی دو روز و نهایت چند روز برای انجام همه آن کار ها کافی باشد. بیش تر از دو روز احتمالن باعث خواهد شد کمی از سر و سامان "صرف" فراتر بروم که اگر بروم نتایج خوبی را خواهید دید.

4- مشکل دیگر هم اینکه مطالب منتشر نشده ام خیلی زیاد شده. خیلی هایش تاریخشان گذاشته. بعضی موضوع ندارند و یادم رفته درونشان چه خبر است وحال هم ندارم میان آن بدون موضوع ها بگردم. خیلی ها را کامل نکرده ام و شاید هم نکنم. خیلی ها زیادی افشاگری دارند و به نظرم برای انتشار مناسب نیستند. خیلی هایش هم دغدغه های امروز من نیستند. باید به آن ها هم سر و سامان دهم.

5- در دو هفته گذشته دو فرصت خیلی خوب را از دست دادم. البته آن قدر خوب نبودند که برایش غصه بخورم. دو چیز را هم بیشتر از هرچیزی دیگری دیدم. یکی رفتار ها بچگانه و دیگری تصمیم های جوگیرانه. البته آن اولی مختص این یکی دو هفته نبوده و نخواهد بود. به هرحال.

6- یک شعر خیلی خوب از مولانا اخیرن خواندم. کاملش را اینجا می توانید ببینید. شاه بیتش این است:

در جرم توبه کردن بودیم تا به گردن/ از توبه های کرده این بار توبه کردم

7-همیشه (از دبیرستان گرفته تا همین چند وقت پیش) فکر می کردم به چیزهای محض بیشتر از چیزهای کاربردی علاقه دارم .مثلن ریاضی کاربردی در مقایسه با ریاضی محض برایم خیلی غیردوست داشتنی تر بوده. اساسن مهندسی خواندن هم آب سردی بود بر همه ی آن دوست داشتن ها ولی اخیرن که دارم اپلیکیشن ها را می بینم همه چیز فرق کرده است. کاربردها را که می بینم به وجد می آیم. احتمالن اکنون کار معمولی ای که کاربردی تر باشد را به کار برجسته ای که اپلیکیشن خاصی نتوان بعد ها برایش متصور شد را ترجیح بدهم!

  • Abolfazl

 

خطر اسپویل

همه فیلم هایِی که وسطش حس کردم بهتره نیمه کاره رهاش کنم اما دوباره به هردلیلی ادامه اش را دیدم فوق العاده از آب در آمدند. یکی مونده به آخریش the usual suspect بود و این یکی فیلم ایتالیایی و بی نظیر life is beautiful . اولِ فیلم همه چیز اوکی است وهمه شادند:) دوبله انگلیسی اش هم واقعن قابل قبوله. حتی خیلی قابل قبول! سکانس اول فیلم هم با نمکه هرچند خیلی باهاش روبرو شدیم. قیافه، نحوه حرف زدن و رفتارهای گوئیدو هم نوید یک کمدی موقعیت رو میده (خودتان بالا و پایین پریدن های بنینی رو موقع اسکار گرفتن ببنید تا دستتون بیاد:دی)Buon giorno, Principessa گفتن هایِ گوئیدو هم عالیه ( مخصوصن اونجا که پشت میکروفون می ره). حتی شوخی های فیلم هم قابل قبول است. خب الان احتمالن می پرسید چته؟ بشین فیلم به این خوبی رو ببین اما من این روایت را دوست ندارم. انتظار فیلم تفکربرانگیز رو داشتم چرا که مهدی عزیز فیلم را معرفی کرده.(یک سال طولش دادم! تنها فیلمی که مهدی معرفی کرده و به نظرم درحد و اندازه های تعریف هایش نبود pulp fiction بوده اما خب بعدش متقاعد شد:)) ) بالاخره درست جایی که یک دفعه چند سال بعد را می ببینیم که بچه پنج ساله دارند، بیخیال ادامه دیدن می شوم و می گویم حوصله اش را ندارم. این جور فیلم ها خوب است ولی برای با چیپس و پفک خوردن:دی. 

  • Abolfazl

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من / وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفت و گوی من و تو / چون پرده درافتد نه تو مانی و نه من


نمی دانم رباعی بالا از خیام است یا ابوسعید ابوالخیر هرچند بیشتر به خیام منتسبش می دانند. با این حال، علیرضا قربانی به همراه کیهان کلهر عزیز رباعی فوق را درکنار چند رباعی دیگر، در تورنتو اجرا کرده اند. بسیار زیبا و دلنشین است. می توانید آن را در زیر مشاهد کنید.

پی نوشت : این هم کار فوق العاده دیگری است از کیهان کلهر که بارها آن را شنیده ام. امیدوارم لذت ببرید. 

  • Abolfazl

حدود دو سال پیش بود که مسخ کافکا را خریدم که بخوانم اما تا به امروز آن را نخوانده بودم. شاید این گونه به نظر بیاید که نتوانسته بودم حدود چند ساعت زمان در طول این دوسال را برایش اختصاص دهم اما ماجرا آن است که این کتاب اشتباهن به کمدی که در معرض دید نیست منتقل شده بود و مسببات به فراموشی سپردنش فراهم گشته بود تا اینکه آن را چند روز پیش بطور اتفاقی دیدم و نهایت آن را در کمد کتاب های کنار تختم قرار دادم تا خوانده شود.

من مسخ ترجمه شده صادق هدایت را نخواندم. آن چه خواندم توسط خانم فرزانه طاهری ترجمه شده بود که پیشتر هم کتاب "پیرمرد صدساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد " را از ایشان خوانده بودم. ترجمه های روان و خوبی دارند. بطور کلی انتشارت نیلوفر هم مترجم های ماهری دارد و هم جلد های کتاب هایش زیبا هستند.

به هرحال نمی خواهم درباره مسخ کافکا بنویسم. ولادیمیرناباکوف به زیبایی تمام درباره مسخ نوشته است اما قصد داشتم قسمتی از مقدمه ناباکوف را اینجا بنویسم که به نظرم بسیار زیبا آمد (کلی است و ربط مستقیمی به "مسخ" ندارد):

ادبیات در آن روز زاده نشد که پسرکی که فریاد می زد گرگ، گرگ، از دره نئاندرتالی بیرون دوید و گرگ بزرگ خاکستری رنگی هم سر به دنبالش  گذاشته بود: ادبیات آن روزی زاده شد که پسرکی دوان دوان می آمد و فریاد می زد گرگ، گرگ، و هیچ گرگی پشت سرش نبود. اینکه در پایان پسرک  بیچاره چون خیلی دروغ می گفت خوراک حیوان وحشی واقعی شد کاملن تصادفی است. اما نکته مهم این جاست. میان آن گرگ در علف های شاخ  بلند و گرگِ داستان شاخدار واسطه ای هست که می درخشد. آن واسطه، آن منشور، هنر ادبیات است. 

 ادبیات یعنی ابداع.داستان یعنی داستان[جعل]. اگر داستانی را داستان حقیقی بنامیم، هم به هنر توهین کرده ایم و هم به حقیقت. هر نویسندۀ بزرگی یک فریبکار بزرگ است، ولی آن جاعل اعظم، یعنی طبیعت هم چنین است. طبیعت همیشه فریب می دهد. از آن فریب سادۀ تولید مثل گرفته تا توهم نبوغ آمیز و پیچیده رنگ های محافظ پروانه ها یا پرندگان ، در طبیعت نظام خارق العاده ای از افسون ونیرنگ وجود دارد. نویسندۀ داستان فقط پا جای طبیعت می گذارد. 

برگردیم به سراغ جوانک پشمالوی سرزمین جنگلی که فریاد گرگ، گرگ بر می آورد؛ می توانیم بگوییم که جادوی هنر در سایۀ گرگی بود که او آگاهانه از خود ساخته بود، رؤیای گرگ او؛ بعد داستان حقه های او داستان خوبی از کار درآمد. وقتی هم که سرانجام هلاک شد، داستانی که درباره اش می گفتند، درتاریکی دورتادورش، به درسی عبرت آموز تبدیل شد. اما او یک جادوگر کوچک بود، خالق بود. 

 
  • Abolfazl


خیلی خوشم نمی آید که کارهایم را در تلگرام انجام دهم چرا که برایم distraction زیادی ایجاد می کند با این حال، دو تلگرام دارم که یکی مربوط به تمام کانال هایی است که در آن ها عضو هستم و یکی دیگر تلگرامی که اگر کسی با من کار داشته باشد یا در گروه های درسی دانشگاه باشم.  ویدیوهای آموزشی ای که می خواهم ببینم  روی تلگرامم است. ساعت 1و 40 دقیقه شب است و من هم دارم فیلم ها را می بینم و چند تایی را هم گذاشتم دانلود شوند . آیکون تلگرام هم بصورتی که هیچ پیام نخوانده ای ندارم در تسک بار دیده می شود و مینیمایز شده. در همین اثنا می بینم گویا پیامی آمده. به تلگرام نگاه می کنم و با متن بالا روبرو می شوم!

یاد قدیم ها افتادم و کمی خنده ام گرفت. یاد سادگی و زودباور بودن خودم در سال هاپیش افتادم. دقیق یادم است. هشت /نه سال پیش بود که داشتم CD معلم حرفه و فن راهنمایی را که برای ما تعداد زیادی داستان کوتاه و سخن های حکیمانه ریخته بود و من آن ها را می خواندم و متن فوق هم در آن بین بود. یادم است در انتهای آن متن نوشته شده بود که آن فرد کسی نبود جز علی شریعتی! و من هم باور کردم. همانطور که احتمالن با شناختی که از این دوستم - که حمال مطالب کانال هاست و از این کانال به این گروه فوروارد می کند و شاید هم احساس غرور که مطلب مفیدی را با دوستانش به اشتراک گذاشته!- دارم، باور کرده است که گابریل گارسیا مارکز چه داستان زیبایی نوشته!

کاری ندارم که گابریل گارسیا مارکز این را نوشته یا نه! کاری به این دوستم هم ندارم که دائمن از این تیپ متن ها این ور و آن ور فوروارد می کند و گمان هم می کند دارد ارزش افزوده ایجاد می کند(وای اگر چند گروه مشترک داشته باشید:دی). صرفن یاد گذشته کردم.خوراک من جمله های کوتاه بود. پنجم دبستان بودم که هروقت خانه پدربزرگم می رفتم سراغ کتاب کشکول زرگر می رفتم و جملات حکیمانه از ارد بزرگ و کوروش و حسابی می خواندم و چه شخصیت هایی بودند این کوروش بزرگ و ارد و حسابی در نظر من! با خودم می گفتم چه جملاتی گفته بودند! و با خود  می اندیشیدم کاش این جمله ها را من گفته بودم. یاد یک کتاب دیگر آن زمان ها هم افتادم. هفده داستان کوتاه کوتاه! چند بار آن را خوانده بودم. فکر کنم از یک داروخانه آن را خریده بودم!


به هر حال خیلی فایده ای برای این داستان ها نمی تونم متصور شم اما اون موقع ها باعث می شد با دوستام درباره اون داستان ها صحبت کنیم و گپ بزنیم و از این لحاظ می تونم برای این خواندن هایم ارزش قائل شم هرچند آن موقع فکر می کردم ارزش کارم بسیار بالاست و خواندن حرف کوتاه می تواند حکمت آدم را افزایش دهد!

  • Abolfazl

وقتی غزل زیبایی از حافظ با صدای فوق العاده همایون شجریان همراه می شود نمی توان آن را بارها گوش نکرد. گفتم این حس خوبم را به اشتراک بگذارم. آنچه در زیر گذاشته ام قسمتی از تصنیف زیبای "می عشق" از آلبوم ناشکیبای همایون شجریان است که می توان آن را از اینجا خریداری کرد.

 


 

  • Abolfazl

پیش نوشت 1: هرآنچه در زیر نوشته می‌شود تجربیات شخصی نگارنده بوده و قابلیت استناد ندارد. نگارنده بیشتر سعی بر آن داشته که سرنخ هایی برای انتخاب رشته بدهد. لذا خواهشمند است هنگام خواندن این نوشته هدف نگارنده را از یاد نبرید.

پیش نوشت 2: قسمتی از مطالبی که بیان خواهم کرد تعلق خاصی به گروه آزمایشی خاصی ندارد؛ با این حال قسمتی نیز بطور خاص برای دانش آموزان ریاضی-فیزیک نوشته شده است.

پیش نوشت 3(نامربوط): این روز ها مد شده هرکسی از دانشگاه می نالد. از اینکه این نظام آموزشی بیمار است. خیلی هایشان هم بی راه نمی گویند اما من هم خیلی از دانشگاه خوشم نمی آید و آنچه قبل از ورود انتظار داشتم از زمین تا آسمان با آنچه هست فاصله دارد اما به شخصه فکر می کنم کمی خوش بین تر از آنها هستم. البته باید منطقی هم باشد تنها دو سال است که به دانشگاه آمده ام!

 

 

اصل مطلب : بعد از آن که کنکورتون رو دادید و نتایج  توسط سازمان سنجش اعلام شد، احتمالا به مدت چند روز وقت به شما وقت داده می شود که کدهای رشته های مورد نظر خود را در سایت سازمان سنجش وارد نمایید. قابل به ذکر است مدت انتخاب رشته به احتمال خیلی خوبی یک الی دو روز نیز تمدید خواهد شد اما توصیه می کنم این انتخاب را برای دقایق پایانی نگذارید. بدیهی است فرصت دراختیار داده شده بسیار اندک بوده و این فرآیند مستلزم آن است که پیش از آمدن نتایج به انتخاب رشته فکرکرده باشید. هرچند معتقد نیستم که تمام زندگی شما منوط به این تصمیم است اما اهمیت آن را نمی توان کتمان کرد.

برای این منظور، نخست به موضوع ترس از تصمیم گیری می پردازم که به نظرم مهم ترین نقش را در انتخاب هایی که بعد ها آنها را نادرست خواهیم خواند و خود را برای آن شماتت خواهیم کرد، بازی خواهد کرد و درنهایت نیز توصیه هایی خواهیم کرد.

  • Abolfazl

1. امروز برای همراهی عزیزی در کنکور رشته تجربی به دانشگاه فردوسی رفتم. اولین فرد آشنایی که دیدم امین بود. فکر کردم که او هم برای همراهی فردی آمده اما در کمال تعجب دیدم از مهندسی برق دانشگاه تهران انصراف داده و برای شرکت در کنکور تجربی آمده. بهت زده شدم. شاید بگویید نباید بهت زده می شدی چرا که فلانی که سال پیش رتبه 1 تجربی شده بود هم از برق شریف انصراف داده بود اما اگر امین را می شناختید بهت زده که چه عرض کنم احتمالن شاخ در می آوردید. داشتم فکر می کردم که شاید اگر آن فرد به جای رتبه 1، رتبه ی 11 شده بود چقدر اوضاع متفاوت بود. نمی دانم به نظر شما مقصر کیست؟ نظام آموزشی؟ مادر و پدرها؟ غول مردم؟ پول ؟ یا ...؟

2.  وقتی بچه ها رفتن سر جلسه داشتم برمی گشتم تا کمی در دانشگاه قدم بزنم. (هنوز آفتاب آن چنان بر دانشگاه مستولی نگشته بود!) دو معلم را دیدم که داشتند برمی گشتند به سمت خانه هایشان. در حین قدم زدن حرف هایشان را می شندیم. می گفتند باید به مشتری های 97 فکر کنیم و ازهمین امروز داشتند درباره برنامه همایش ها، کارگاه ها، کلاس ها و مشتری های تازه اشان سخن می گفتند. (دقیقن با همین لفظ مشتری)

3.  مسافتی به اندازه 10 برابر درب حافظ تا ولیعصر پلی تکنیک را قدم زدم و به اطراف می نگریستم. تنها دو دانشکده دیدم اما خب اگر دانشگاه خودمان بود باید 10 بار حدود 15/16 تا دانشکده را می دیدم. دوست داشتم حبیب نفیسی (بنیان گذار دانشگاه) زنده بود. آنگاه می رفتم پیشش و می پرسیدم نفیسی جان! عزیز دل برادر! آیا جای بهتری برای بنیان گذاری نداشتی؟!

4. نکته جالبی که توجهم را بسیار به خود جلب کرد سریع دوست شدن پدر و مادر ها با هم بود. دوست شدن سریع کسانی که تنها اشتراکشان به دنیا آوردن فرزندی در یک سال یا نهایتن یکی دوسال این ور اون ور باشد و خاطره تعریف کردن و اشتراک اضطراب هایشان با یکدیگر و تلاش هریک برای زدودن اضطراب دیگری و فِیل نشدن هیچ یک از تلاش ها برای ایجاد گفت و گو چیزی است که جوان ها باید بیشتر یاد بگیرند!

5. امروز فرصت داشتم که بیشتر به چهره ها بنگرم. هم چهره جوانانی که تا چند ماه دیگر قرار است دانشگاه بیایند و هم در چهره پدر و مادرهایشان. چهره ها خیلی می آموزند. تصمیم دارم وقتی در شهر راه می روم بیشتر به مردم نگاه کنم. به سرنوشت ها و سرگذشت ها فکر کنم.

6. پای صحبت های مادر ها هم که می نشستم تقریبن همه می گفتن که فرزندشان تا 3-4 شب نتوانسته بخوابه و همه هم می گفتند فرزندشان شب گذشته به شدت گرمش بوده. نه اینکه خودم نشده باشد که از استرس خوابم نبرده باشد و دمای بدنم هم بالا نرفته باشد(حتی اگر به من القا کنند که استرس نداری و خود هم باور داشته باشم!) اما کاش قبل از اینکه دیشب تلاش کنند که بخوابند (ونتوانند) می دانستند که لحظات مهم تری در زندگی وجود دارد که بهتراست آن میزان استرس برای آنها صرف شود. (فکر کنم هرکسی یه آستانه استرس داشته باشه! همینجوری رو هوا :دی) اما چه می شود کرد که خودم هم هنوز این رو درک نکردم:))

7. گفتم استرس! ناراحت کننده ترین قسمت ماجرا دیدن دختری بود که ساعت 7 و بیست دقیقه به همراه مادرش برای رسیدن به محل امتحان می دوید (در چند صد متری امتحان بودن فکر کنم یا نهایت با اتوبوس های دانشگاه تا 7 و نیم می رسید) و اضطراب شدیدش هم قابل پنهان نبود. درست است روی برگه نوشته بود 7 و نیم فرآیند آزمون شروع میشه و 7 هم درحوزه ها بسته اما همیشه تاخود چند دقیقه به 8 هم راه می دهندو هیچ مشکلی هم پیش نمی آید. این را اگر روز قبل یکی برای شرکت کنندگان بگوید خیلی خوب است.


پی نوشت نامربوط: فرق استرس و اضطراب چیه؟!

  • Abolfazl

هیچ می دانی چرا، چون موج،

در گریز از خویشتن، پیوسته می کاهم؟

زان که بر این پرده ی تاریک،

این خاموشی نزدیک،

آنچه می خواهم نمی بینم،

و آنچه می بینم نمی خواهم.

شفیعی کدکنی، مرداد 46


پی نوشت: انتشارت نگاه مجموعه کتاب هایی دارد تحت عنوان "شعر زمان ما" که فکر می کنم در حدود 17 تا از آن ها منتشر شده است. کتاب هایی که می توان گفت در  بخش نخست به زندگی نامه، بافت اشعار، نگاه شاعر، تصاویر و واژگان بکار برده شده و... می پردازند و در بخش دیگری بخشی از اشعار گزیده آورده شده و برای بخشی از اشعار آورده شده نیز تفسیر و تحلیل آمده است. من دو جلد مربوط به شفیعی کدکنی و احمد شاملو را دارم. من همیشه برای نخستین گام آشنایی با یک شاعر به جای دیوان اشعارش به سراغ چنین کتاب هایی می روم تا یک دید کلی نسبت به اشعار پیدا کنم و سپس درصورت تمایل به سراغ خرید کتاب های شعر خود شاعر می روم.

درکنار کتاب های نگاه می توانم به کتاب های انتشارت مروارید نیز اشاره کنم. آن ها هم گزینه های خوبی برای خواندن گزیده اشعار هستند.

  • Abolfazl

زیردرهم ورهم 1: بالاخره این ترم تمام شد. همیشه برخلاف بقیه بازه طولانی تر امتحانات به ضررم بوده است. برایم خیلی سخت است یک چیز خیلی طول بکشد. حال می خواهد امتحان باشد یا پروژه یا هرچیز دیگر. خصوصآ امتحان های آخر که همیشه آن ها را بد داده ام. از امتحان های دانشگاه گرفته تا کنکور که اون آخر نتونستم تو آزمون جامع ها روندم رو حفظ کنم و خب پرفورمنسم سر جلسه خیلی پایین تر از چیزی که انتظار داشتم بود. زود خسته می شم دیگه:دی. دو روز آخر این ترم برایم خیلی سخت بود. سه امتحان داشتم و واقعن حجم زیاد امتحانات آزارم داد اما به هرحال بعد از یک ماه هیچی ننوشتن یه چیزی نوشتم. به زودی (چند روز دیگه احتمالن:دی) بطور منظم خواهم نوشت و این جا را بیشتر به روز نگه خواهم داشت. تا اینجای کار که آن تب موضوعات نگارش در روزهای بعد بی استفاده بوده اما از این به بعد نخواهد بود.

زیردرهم ورهم 2:امیدوارم تابستونم رو درست مدیریت کنم. به وضوح اگه می تونستم ماجرای ترم پیش رو اوکی کنم, هیچ دغدغه ای نداشتم اما خب تشخیص دادم با شرایط امروزم شاید فرصت سوزی باشه پیگیری ماجرای ترم پیش چرا که احتمالن باید برای کارآموزی دوترم بعد دوباره برم سراغش(اصن کی مرده کی زنده! وای از این بشر که در حال زندگی نمی کنه)

به هرحال یه سری کارها توذهنم می گذره. باید بشینیم اولیت بندی کنم. اصن به قول محمدرضا، هرچه هست بحث تلخ اولویت هاست و این حرف ها. تابستان پیش طمع همه چیز را پیش بردن ، باعث شد هیچ چیزی پیش نرود. این بار نمی گذارم چنین شود.

البته شاید ماجرای تابستان آن قدر که ماجرای دیگری مهم است، مهم نباشد. باید بشینم و فکر کنم. به نظرم افقی که برای خودم ترسیم کرده بودم خیلی دلخواه اکنونم نیست. دوباره باید فکرکنم. احساس می کنم هدف هام کمرنگ شدند. باید اول پر رنگشان کنم و بعدش هم ببینم آیا ارزش وقف زندگی را دارند یا نه وگرنه چیزهای دیگری را جایگزین آنها کنم. امیدوارم درست قدم بردارم و دوباره اشتباه پایه ای انجام ندهم.

زیردرهم ورهم 3: چند روز دیگه هم کنکور کارشناسی هستش. برای دوستانم که کنکور دارن آرزوی موفقیت دارم.  (یاد ماجرای مهدی (معلم المپیاد کامپیوترمون) افتادم. می گفت وقتی می رفتیم مرحله دو المپیاد بدیم یکی از مامان های بچه ها می گفت انشالله همتون قبول شید. می گفت من بهش می گفتم آخه نمیشه! اونا یه تعداد مشخصی می خوان (مثلن 40 نفر) و خب نمیشه همه قبول شن:)) ولی مادر دوستش مصمم بود و می گفت نه! من دعا می کنم همتون قبول شید)

برای همین ماجرای انتخاب رشته هم سال پیش که صرفن دو ترم از دانشگاه گذرونده بودم یه راهنما 4 صفحه ای در مورد این تصمیم گیری و ماجرای فوبیای تصمیم گیری و فاکتور های موثر در اون نوشته بودم.در حال حاضر تقریبن با مقداری از چیزهایی که نوشته بودم و توصیه های نهایی اون فایلم مخالفم. برای همین اون رو ویرایش می کنم و چند روز دیگه به همراه تجربیات این دو ترم اون رو همین جا می زارم و البته در اختیار دوستانم که به طریقی دیگر با آن ها در ارتباط هستم.


پی نوشت: این درهم ورهم 9 بود ولی در قسمت موضوعات دیدم ققط 8 تا درهم ورهم داریم! ایراد نداره دیگه عدم وجود چهارمی رو به بزرگی خودتون ببخشید. در واقع وجود داره ولی منتشر نشده.

  • Abolfazl